جهان امروزی، جهان اختلاف و نزاع و درگیری بین انسان هاست. از همین رو باید با پیدا کردن اشتراکات جهانی و تمرکز بر روی آن، قدری از التهابات کاست.
یکی از اشتراکات مهم بین بسیاری از انسان ها، دین دار بود آن هاست. امروزه بسیاری از انسانها را پیروان ادیان الهی تشکیل میدهند. در میان ادیان آسمانی، اسلام، مسیحیت و یهودیت، ادیانی ابراهیمی هستند و انعکاس مقام والای توحیدی حضرت ابراهیم (علیه السلام) را میتوان به وفور در قرآن و حتی تورات و انجیلهم مشاهده کرد. لذا ما میتوانیم حضرت ابراهیم (علیه السلام)را پدر مشترک و مرکز تجلیگاه دین الهی و وسیله ی نزدیکی و اتحاد با یکدیگر قرار دهیم.
به عنوان نمونه، خداوند در قرآن کریم درباره ی ایشان میفرماید: "زمانی که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمایش فرمود و او از عهده ی همه ی آنها بر آمد، خداوند فرمود من تو را برای مردم امام قرار دادم ..."(1)
همچنین در تورات آمده: "...و خداوند به ابراهیم چنین گفت: پیمان من با تو این است که پدر جمهور امت ها(2) بوده باشی ..."(3)
و همچنین در انجیل حضرت عیسی (علیه السلام)خطاب به قوم خود میفرماید: "... پدر شما ابراهیم با دیدن دوران من خوشحال شد ..."(4)
لذا اگر ما پیروان ادیان آسمانی بتوانیم در شخصیت و دین فطری و الهی که به وسیله ی حضرت ابراهیم (علیه السلام)مطرح شده است، تفاهم به وجود آوریم، قطعا میتوانیم با یکدیگر همزیستی مسالمت آمیزی داشته باشیم.
به طور مثالی عملی برای بهره گیری از این اشتراک و همزیستی مسالمت آمیز، قرآن کریم درباره ی آن حضرت میفرماید: "او انسانی کاملا راستگو و راست کردار بود."(5) از این توصیف، ما میتوانیم این قضیه را به عنوان قانون و اصل مشترک دینی خودمان بپذیریم که همگی باید راستگو و راست کردار باشیم.
اما مگر ابراهیم خلیل پروردگار، چه کرده بود که چنین جایگاهی در تاریخ بشریت پیدا کرد؟! باز هم در این زمینه با مراجعه به کتب آسمانی و تاریخ متوجه میشویم ایشان در طول حیات خویش بارها مورد آزمایشهای گوناگون الهی قرار گرفت و از همگی آنها سربلند بیرون آمد. یکی از آن آزمایشهای عظیم الهی که ابراهیم خلیل الرحمان از عهده ی آن هم برآمد و به مقام امامت نایل گشت، ذبح جگرگوشه ی خویش، یعنی اسماعیل (علیه السلام)بود. اعطای اسماعیل (علیه السلام)به ابراهیم (علیه السلام)از طرف خدا خود آزمایش دیگری بود که در سن پیری به آن حضرت عطا شده بود. اما با وجود این و علیرغم علاقه ی شدید ابراهیم (علیه السلام)به اسماعیل (علیه السلام)، او لحظهای در اجرای فرمان پروردگار خویش درنگ نکرد. ولی تقدیر خداوند، غیر از این بود و چاقوی اطاعت الهی گلوی اسماعیل را ندرید.
باری از آن هنگام، این روز از طرف خدا برای همگان عید اعلام شد. عید قربان، عید اطاعت محض بنده در برابر مولای خویش است. بنابراین فقط مختص ما مسلمانان نیست. زیرا همه بنده ی اوییم و او مولای همه ی ما و ابراهیم (علیه السلام)هم از جانب او محل اشتراک و پدر ماست. پس همه ی عالمیان باید جشن قربان بر پا کنند ...
(برگرفته از کتاب: "تکاپوی اندیشهها (جلد 1)"، تألیف: مرحوم علامه محمد تقی جعفری (با تلخیص و اضافات))
پاورقی ها:
1ـ "و إذ ابتلى إبراهیم ربّه بکلمات فأتمّهنّ قال إنّی جاعلک للنّاس إماما ..." (سوره بقره، آیه 124)
2ـ مقصود، رسالت و پیشوایی است.
3- تورات، اصحاح هفدهم از سِفر تکوین
4ـ انجیل یوحنا، اصحاح هشتم، از جمله 51 به بعد
5- "و اذکر فی الکتاب إبراهیم إنّه کان صدّیقا نبیا"(سوره مریم، آیه 41)
به نقل از پایگاه اسلامی- شیعی رشد
امام رضا(علیه السلام) میفرمایند: "یک ساعت فکر بهتر از عبادت یک سال مىباشد." از آن حضرت سؤال شد که معنى این حدیث چیست؟ فرمود: "در خانههاى خراب و منازل خالى عبور مىکنى و مىگویى ساکنان تو کجا هستند؟ چرا سخن نمىگویید؟" سپس در ادامه فرمود: "عبادت، زیادى نماز و روزه نیست، بلکه عبادت تفکر در امر خداوند مىباشد."(1)
گاهی اوقات حتما شده با خود گفته ایم: زندگی ایده آل و آن راه و مسیری که خدا از ما خواسته در آن حرکت کنیم، کدام است؟ چگونه میتوانیم ایده آل زندگی کنیم؟ اصلا ایده آل ما چیست؟!
هر اصلی که بتواند جوابگوی تمام مسائل زندگی یک فرد یا اجتماع باشد و به عنوان هدف کلی قرار گیرد، آن اصل ایده آل آن فرد یا اجتماع خواهد بود. مثلا کسانی ایده آل خود را اندوختن ثروت قرار داده و همه چیز، وسایلی برای رسیدن به هدف آنان که ثروت است تلقی خواهد شد. همچنین کسانی ایده آل خود را رسیدن به کمالات علمی قرار داده و تمامی شئون انسانی و طبیعی را با عینک علمی مینگرند و مواردی از این دست.
ولی آن چه عقل و تجربه ی تمام تاریخ بشریت نشان داده، این است که هیچ ایده آلی نمیتواند یک فرد آگاه را بدون اینکه از عهده ی تفسیر موقعیت آن فرد در جهان هستی برآید، اشباع نماید. اما تفسیر جدی موقعیت یک فرد آگاه، بدون جوابگویی به سؤال معروف"از کجا آمده ام؟ برای چه آمده ام؟ به کجا میروم؟" امکان پذیر نخواهد بود.
پاسخ به این سؤال رابطه ی مستقیم با درجه ی رشد فکری و روحی ما انسانها دارد. هر مقدار که رشد روحی و فکری آدمی بیشتر و عالی تر باشد، به همان مقدار توقف او درباره ی امور زودگذر و محدود، امکان ناپذیر خواهد گشت. چون دائما یک احساس ابدیت و اتصال و بهره برداری از ابدیت در روح عظیم آدمی میجوشد و فناپذیری و نسبی بودن اشیا نمیتواند او را به این خواسته برساند. بنابراین انسان باید به یک موضوع بی نهایتاز حیث کمال دل ببندد. اما این بینهایت چیست و چگونه شناخته میشود؟
هنگامی که عقل میکاود و بیشتر جستجو میکند، بی نهایت حقیقی را تنها و تنها خدا مییابد و این همان مدعای ادیان الهی است. این جاست که میفهمیم اگر بخواهیم کارگاه هستی را بفهمیم و یا ایده آل در آن زندگی کنیم و بدون تحیر، آن را ترک کنیم، باید برای خود در زندگی موضوع عشق به پروردگار و سرسپردگی به او را انتخاب کنیم و الا، کار این جهان و زندگی دنیایی به پایان خواهد رسید و ما نخواهیم فهمید که از کجا آمده ایم و ...
از این رو آن ایده از همه ی ایدهها منطقی تر است که بتواند جوانب مختلف زندگی ما را در بر بگیرد و یکی از راهها برای شناخت آن، وجدان و تفکر بیداری است که همیشه قاضی، ناظر و مجری آگاه در اختیار ماست.
از همین منظر مولایمان علی بن موسی الرضا (علیه السلام)با بیان ارزش والای تفکر و پندگیری از روزگار،قصد برانگیختن وجدانهای خفته و زدودن زنگار غفلت از آن را دارند. تا در نشانههای پروردگارو فرامینی که او برای سعادتشان صادر کرده است، بیندیشند؛ باشد که آدمی، ایده آل خویش را بیابد ...
(برگرفته از کتاب "وجدان" تألیف مرحوم علامه محمد تقی جعفری با تلخیص و اضافات)
پاورقی :
1ـ قال الإمام علی بن موسی الرضا(علیه السلام): "فکر ساعة خیر من عبادة سنة" فسألته (علیه السلام) عن ذلک، فقال: "تمر بالخربة و بالدیار القفار فتقول أین بانوک أین سکانک ما لک لا تتکلمین؟ لیست العبادة کثرة الصلاة و الصیام العبادة التفکر فی أمر الله جل و علا" (فقه الرضا، صفحه 380)
به نقل از پایگاه اسلامی- شیعی رشد
1 ـ در جریان شوراى شش نفرى که به دستور عمر براى انتخاب خلیفه بعد از او تشکیل شد، عبدالرّحمان بن عوف که خود را از خلافت معذور داشته بود ظاهراً در مقام بى طرفى قرار گرفت و نامزدى خلافت را در امام على و عثمان منحصر دانست و بر آن شد تا در میان آنان یکى را برگزیند.
از على خواست تا با او به کتاب خدا و سنّت رسول الله و روش ابوبکر و عمر بیعت کند.
امّا امام على(علیه السلام) فرمود: «من بر اساس کتاب خدا و سنّت رسول خدا و طریقه و روش خود در این کار مى کوشم.»امّا همین مسأله چون به عثمان پیشنهاد شد، در دم پذیرفت و به سانى به خلافت رسید!
2 ـ امام على(علیه السلام) پس از قتل عثمان آن گاه که بنا به درخواست اکثریت قاطع مردم مسلمان، ناچار به پذیرش رهبرى بر آنان گردید، در شرایطى حکومت را به دست گرفت که دشوارى ها در تمام زمینه ها آشکار شده بود، ولى امام با همه مشکلات موجود، سیاست انقلابى خود را در سه زمینه: حقوقى، مالى وادارى، آشکار کرد.
الف ـ در عرصه حقوقى:اصلاحات او در زمینه حقوقى، لغو کردن میزان برترى در بخشش و عطا و یکسانى و برابر دانستن همه مسلمان ها در عطایا و حقوق بود و فرمود: «خوار نزد من گرامى است تا حقّ وى را باز ستانم، و نیرومند نزد من ناتوان است تا حقّ دیگرى را از او بگیرم.«
ب ـ در عرصه مالى:امام على(علیه السلام) همه آنچه را که عثمان از زمین ها بخشیده بود و آنچه از اموال که به طبقه اشراف هبه کرده بود، مصادره نموده و آنان را در پخش اموال به سیاست خود آگاه ساخت، و فرمود: «اى مردم! من یکى از شمایم، هر چه من داشته باشم شما نیز دارید و هر وظیفه که بر عهده شما باشد بر عهده من نیز هست.
من شما را به راه پیغمبر مى برم و هر چه را که او فرمان داده است در دل شما رسوخ مى دهم.
جز این که هر قطعه زمینى که عثمان آن را به دیگران داده و هر مالى که از مال خدا عطا کرده باید به بیت المال باز گردانیده شود.
همانا که هیچ چیز حقّ را از میان نمىبرد، هر چند مالى بیابم که با آن زنى را به همسرى گرفته باشند و کنیزى خریده باشند و حتّى مالى را که در شهرها پراکنده باشند آنها را باز مى گردانم.
در عدل، گشایش است و کسى که حقّ بر او تنگ باشد، ستم بر او تنگتر است.«
ج ـ در عرصه ادارى:امام على(علیه السلام) سیاست ادارى خود را با دو کار عملى کرد:
1 ـ عزل والیان عثمان در شهرها.
2 ـ واگذاشتن زمامدارى به مردانى که اهل دین و پاکى بودند.
به همین جهت فرمان داد تا عثمان بن حنیف، والى بصره گردد و سهل بن حنیف، والى شام، و قیس بن عباده، والى مصر و ابو موسى اشعرى، والى کوفه، و درباره طلحه و زبیر که بر کوفه و بصره ولایت داشتند نیز چنین کرد و آنها را با ملایمت از کار بر کنار ساخت.
امام(علیه السلام) معاویه را عزل نمود و حاضر به حاکمیّت چنان عنصر ناپاکى بر مردم شام نبود. موضع امام در آن شرایط و اوضاع، هجوم به معاویه و پاکسازى او از نظر سیاسى بود.
او خویشتن را مسئول مى دید که مسقیماً انشعاب و کوشش در تمرّد و سر پیچى غیر قانونى را از بین ببرد و این خلل را معاویه و خطّ بنى امیّه به وجود آورده بودند.
امام(علیه السلام)مى بایست این متمرّدان را پاکسازى کند; زیرا پاکسازى کالبد اسلام از آن پلیدى ها، وظیفه امام بود; هر چند امرى دشوار مى نمود.
به عبارت دیگر علّت عزل معاویه و اعلان جنگ بر ضدّ او، انگیزه مکتبى بود که انگیزه اى بزرگ به شمار مى رفت. و بدین گونه امام على(علیه السلام)در دو میدان نبرد مى کرد: میدانى بر ضدّ تجزیه سیاسى و میدانى بر ضدّ انحراف داخلى در جامعه اسلامى، انحرافى که در نتیجه سیاست سابق از جبهه گیرى غیر اسلامى شکل گرفته بود.
و از اینجا ارزش کارهاى امام (علیه السلام) در پاکسازى آن اوضاع منحرف و باز ستاندن اموال از خائنان، بى هیچ نرمى و مدارا، آشکار مى گردد.
امام على(علیه السلام) مى فرمود: «همانا که معاویه خطّى از خطهاى اسلام و مکتب بزرگ آن را نشان نمى دهد بلکه جاهلیّت پدرش ابوسفیان را مجسّم مى سازد.
او مى خواهد موجودیّت اسلام را به چیزى دیگر تبدیل سازد و جامعه اسلامى را به مجمعى دیگر تغییر دهد، مى خواهد جامعه اى بسازد که به اسلام و قرآن ایمان نداشته باشند.
او میخواهد «خلافت» به صورت حکومت قیصر و کسرى در آید.»با همه مشکلاتى براى که امام(علیه السلام) پیش آمد آن حضرت از مسیر خویش عقب نشینى نکرد، بلکه در خطّ خویش باقى ماند و کار ضربه زدن به تجزیه طلبان را تا پایان زندگانى شریف خود ادامه داد و تا آن دم که در مسجد کوفه به خون خویش در غلطید، براى از بین بردن تجزیه، با سپاهى آماده حرکت به سوى شام بود تا سپاهى را که از باقى سپاهیان اسلام جدا شده بود و به رهبرى معاویه اداره می شد از بین ببرد.
بنابراین امام(علیه السلام) در چشم مسلمانان آگاه تنها کسى بود که می توانست پس از عمیق شدن انحراف و ریشه دوانیدن آن در پیکره اسلام، دست به کار شود و با هر عامل جور و تبعیض و انحصار طلبى بجنگد.
از میان سخنان سازنده امام(علیه السلام)، چهل حدیث را که هر کدام درسى از معارف پربار آن «انسان کامل» است برگزیدم، باشد که در پرتو اشعّه تابناک آن خورشید هدایت و ولایت، فضاى تاریک جهل و ضلالت را بشکافیم و به رشد و تعالى کاملِ انسانى خویش نائل آییم.
به نقل از سایت تخصصی نهج البلاغه
تاریخ بشر از ابتدا تا کنون زنان فراوانی را به خود دیده است. در هر دوره، هزاران هزار زن با اخلاق و منشهای متفاوت پا به عرصه وجود گذاشتهاند. اما در این میان، برخی از زنان در عصر خود بین دیگران درخشیدهاند و برخی دیگر به جهاتی بیراهه رفته و کارنامهای سیاه از خود به جای گذاشتهاند. بعضی در بین زنان عصر خود و حتی بین زنان همه عصرها به الگویی نمونه تبدیل شدهاند و بعضی دیگر به عبرتی بزرگ.
اگر نگاهی به تاریخ زنان برجستهی جهان داشته باشیم، خواهیم دید که نام چهار بانو در صدر نامها به چشم میخورد. پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) در کلام مبارک خود، پرده از نام این چهار بانو بر میدارند:
"بهترین زنان جهانیان عبارتند از : مریم دختر عمران، آسیه دختر مزاحم، خدیجه دختر خویلد و فاطمه (علیها السلام) دختر محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم)."(1)
از طرفی خداوند در آیه 10 سورهی تحریم، دو زن را به عنوان عبرتی برای کافران مثل میزند :
"خداوند برای کسانی که کافر شدهاند، به همسر نوح (علیه السلام) و همسر لوط (علیه السلام) مثل زده است؛ آن دو تحت سرپرستی دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولی به آن دو خیانت کردند ..."(2)
به راستی چرا این چهار بانو سرآمد زنان عالم هستند؟ آیا همسری با اشخاص بزرگوار آنها را برتری داده است؟ لزوما اینطور نیست. چرا که همسر آسیه (علیها السلام) مرد ظالم و کافری چون فرعون بود. از سویی دیگر قرآن دو زن فرومایهای را مثال میزند که هر دو، همسر پیامبران الهی بودند. پس راز این سعادت و سرّ آن شقاوت در چیست؟ در بررسی زندگی چهار بانوی نمونهی جهان، به یکی از رازهای اصلی برتری آنها نسبت به دیگران میرسیم که سرّ پستی و فرومایگی دو زنی را که قرآن به آنها اشاره کرده بود نیز باید در همین مطلب جستجو کرد.
بررسی زندگی این چهار بانو نشان میدهد که یکی از مهمترین علل برتری آنها، ایمان به خدا و پیروی و حمایت تا پای جان از رهبر راستین زمانشان بوده است. صفحات تاریخ به خوبی گواهی میدهند که آسیه (علیها السلام) در رابطه با حضرت موسی (علیه السلام)، حضرت مریم (علیها السلام) در قبال حضرت عیسی (علیه السلام)، حضرت خدیجه (علیها السلام) در خصوص پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت زهرا (علیها السلام) نسبت به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، آنچه در توان داشتند در اطاعت و حمایت بیدریغ از آنها بذل نمودند.
اگر از حمایتهای بی دریغ سه بانوی دیگر نسبت به رهبران زمانشان بگذریم، به زندگی مشترک حضرت خدیجه (علیها السلام) با رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) میرسیم که از ابتدا تا انتها، بیانگر ابعاد درخشان وجود این بانوی قریشی است. بانویی که علی رغم حشمت و شوکتی که در بین اعراب داشت و در آن زمان تروتمندترین شخص جزیرة العرب به شمار میرفت، پس از ازدواج با رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سخت مورد سرزنش زنان جاهلی قرار گرفت؛ تا جایی که هنگام تولد حضرت زهرا (علیها السلام) زنان قریش با کمال گستاخی وی را طرد کردند و به یاریاش نیامدند. اما این قبیل فشارها که عامل آن تنها مسلمان شدن خدیجه (علیها السلام) و ازدواج او با پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بود، هیچگاه کوچکترین خدشهای در انتخاب صحیح وی ایجاد نکرد و همواره او را در صف مدافعان نبوت و اسلام نگه داشت.
نمونهای از این حمایتها، آن زمانی بود که مسلمین به خاطر محاصرهی شدید اقتصادی از سوی کفار، حدود سه سال را در شعب ابیطالب، در سختترین شرایط و زیر آفتاب سوزان بیابان به سر میبردند. حضرت خدیجه (علیها السلام)، بانویی که در آن زمان بیش از شصت سال از عمرش میگذشت، مسلما در سنینی نبود که سختیهای طاقت فرسای آن روزگار برایش قابل تحمل باشد؛ ولی آنچه حقیقت دارد وجود تسلابخش او بود که چون سنگ صبوری برای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به شمار میرفت و همو بود که در آن شرایط بحرانی، همهی اموال خود را در اختیار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گذاشت و این کار را آنقدر بیدریغانه انجام داد که اواخر عمر حتی یک کفن هم برایش باقی نمانده بود ...
آری! ایمان راسخ او به خدا و سرسپردگیاش به آستان رهبری راستین، مهمترین عاملی بود که تحمل سختیها را برایش آسان نمود و نام او را در بین چهار بانوی برتر عالم ثبت کرد.
(برگرفته از کتاب "حضرت خدیجه (علیها السلام)، همسر پیامبر؛ اسطوره ایثار و مقاومت"، تألیف محمد محمدی اشتهاردی)
پاورقی ها:
1- "خَیر نساء العالمینَ مریم بنت عِمرانَ و آسیة بنت مُزاحمٍ و خدیجة بنت خُوَیلِدٍ و فاطمة بنت محمّدٍ (صلّی الله علیه و آله و سلّم)"
منابع شیعی : إعلام الورى بأعلام الهدى، صفحه 148
منابع اهل سنت : صحیح الترمذى، جلد 1، صفحه 31 – مسند أحمد حنبل، جلد 3، صفحه 135 –تفسیر ابن جریر، جلد 3، صفحه 180– مستدرک الصحیحین جلد 3، صفحه 157 – أسد الغابة، جلد 5، صفحه 437– الاستیعاب، جلد 2، صفحه 720 و صفحه 750 –تهذیب التهذیب، جلد 12، صفحه 441 – کنز العمال جلد 6، صفحه 227
2- "ضرب اللَّهُ مثلاً للّذین کفروا إمرأَة نوحٍ و إمرأَة لوطٍ کانتا تحت عبدینِ من عبادنا صالحینِ فخانتاهما ..."(سوره تحریم، آیه 10)
به نقل از پایگاه اسلامی- شیعی رشد
گاهی برخی سؤال ها چنان ذهنمان را مشغول میکند که تا پاسخش را نیابیم، آرام نمیگیریم. پرسش هایی از این دست: چرا شیعه این قدر به امامت بها میدهد و آن را مهم جلوه میدهد؟ آیا اعتقاد به امام، آن هم امام غایب این قدر مهمّ است؟ اصلاً امامت در میان دیگر گزاره های اعتقادی اصل است یا فرع؟!
یافتن پاسخ این پرسش ها اندکی تأمّل میطلبد و البتّه ریشه در خداشناسی صحیح و عمیق دارد. وقتی کسی خدا را شناخت، یعنی برایش روشن شد که پروردگاری دارد، عقلاً باید تسلیم او شده و به ربوبیّت او گردن بنهد. خداشناس کسی است که به این مرحله از پذیرش و تسلیم نسبت به خدا رسیده باشد و در حقیقت خدا را به خدایی قبول کرده باشد.چنین کسی لازم است نسبت به باب خدا (راه های انحصاری رسیدن به فرامین و معرفت خدا) یعنی پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) و ائمّه (علیهم السلام) هم تسلیم شود. یعنی ایشان را به همان مقامی که خدا برایشان قرار داده باور کند تا توحید از او پذیرفته شود. به تعبیر دیگر لازمه پذیرش ربوبیّت خدای عزّ و جل، پذیرفتن نبوّت پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) و امامت ائمه (علیهم السلام) است. قبول ولایت اهل بیت (علیهم السلام) شرط توحید دانسته شده است چنان که در حدیث آمده است که: تنها کسی اهل معرفت خدا و عبادت اوست که خدا را بشناسد و اهل معرفت امام از ما اهل بیت باشد؛ و قسم به خدا، کسی که خدا را نشناسد و معرفت نسبت به ما اهل بیت نداشته باشد، غیر خدا را شناخته و بندگی غیر او را ـ این چنین گمراهانه ـ کرده است.(1)
از این احادیث و نظایر آنها، به صراحت میتوان نتیجه گرفت که موحّد در فرهنگ شیعی به کسی گفته میشود که اعتقاد به خدا و پیامبر و ائمّه دارد و اهل ولایت محسوب میشود. امام شناسی میوه درخت خداشناسی است. همان طور که هر درختی به میوه اش شناخته میشود، توحید هم به امامت شناخته میشود. درخت توحید زمانی درخت توحید خواهد بود که ثمره آن، اعتقاد به امام باشد. اگر چنین میوه ای بر آن نروید، دیگر درخت را نمیتوان درخت خداشناسی دانست.
بنابر این، معرفت امام زمان برای هر فرد نه تنها شرط و لازمه معرفت خداست؛ بلکه نشانه منحصر به فرد آن است. یعنی با این نشانه و فقط با همین نشانه میتوان فهمید که چه کسی خداشناس است و چه کسی نیست. اگر نشانه دیگری برای خداشناسی در احادیث اهل بیت بیان شده باشد فرع بر این اصل است. اصل اصول دین ولایت چهارده نور پاک است. در زمینه توحید و معرفت خدا نیز این اصل پا برجاست؛ تا جایی که وقتی فردی معنای معرفت الله را از امام حسین (علیه السلام) پرسید، امام پاسخ فرمودند: [معرفت خدا عبارت است از:] معرفت اهل هر زمانی امام خودشان را که طاعت او برایشان واجب است.(2)
در واقع چون معرفت خدا جز به معرفت امام زمان شناخته نمیشود و تحقّق نمییابد، امام حسین (علیه السلام) معرفت الله را به معرفت امام زمان تفسیر فرمودند. پس معرفت امام به معنای اعتقاد به ایشان، جزء ناگسستنی معرفت الله میباشد. اگر خداشناسی فرد به امام شناسی ختم نشود، هنوز نمیتوان او را موحّد دانست.
شیعه و سنّی هر دو این روایت را از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله سلّم) نقل کرده اند که: هر کس بمیرد در حالی که امام زمان خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهلی از دنیا رفته است.(3) پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) به صراحت بیان کرده اند کسی که امام زمان خود را نشناسد، هنوز از جاهلیّت و شرک در نیامده است.
بنابر این، معرفت خدا اگر به معرفت امام عصر (علیه السلام) منتهی نشود، شخص را دیندار نمیکند. در حقیقت انسان با نشناختن امام و تسلیم نشدن در برابر او، همه چیز را از دست میدهد؛ در حالی که همه نعمت ها و اعمال نیک، در صورت وجود معرفت امام سعادت آور میشود.
« برگرفته از کتاب "آفتاب در غربت"، تألیف دکتر سیّد محمّد بنی هاشمی »
پاورقیها:
۱- إِنَّمَا یعْرِفُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یعْبُدُهُ مَنْ عَرَفَ اللَّهَ وَ عَرَفَ إِمَامَهُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیتِ وَ مَنْ لَا یعْرِفِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا یعْرِفِ الْإِمَامَ مِنَّا أَهْلَ الْبَیتِ فَإِنَّمَا یعْرِفُ وَ یعْبُدُ غَیرَ اللَّهِ هَکذَا وَ اللَّهِ ضَلَالًا (کافی، جلد 1، صفحه 181)
۲- َقَالَ لَهُ رَجُلٌ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ قَالَ مَعْرِفَةُ أَهْلِ کلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِی یجِبُ عَلَیهِمْ طَاعَتُهُ (علل الشرایع، جلد1، صفحه9).
۳- مَنْ مَاتَ لَا یعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیة (کافی، جلد1، صفحه377).
به نقل از پایگاه اسلامی - شیعی رشد
متوکل عبّاسى - که مراتب بُغض و کینه ورزى وى در حقّ اهل بیت (علیهم السلام) و پیروانشان بر کسى پوشیده نیست - چون به خلافت نشست، ترسید که امام هادی (علیه السلام) بر علیه او دست به قیام بزند. پس او را به سوى خود طلبید تا هم از نزدیک امام (علیه السلام) را تحت نظر داشته باشد و هم بتواند در مواقع ضرورى به راحتى بر وى فشاروارد کند و هر گاه که خود خواست، به زندگى ایشان خاتمه بخشد. امّا آن حضرت به اذن خداوند تدبیرى اندیشید و تصمیم گرفت تا عمق هیأت حاکمه نفوذ کند و نزدیک ترین یاران خلیفه را زیرنفوذ خویش در آورد و چنین نیز کرد. شاید روایاتی چون روایت ذیل، گوشه اى از ابعاد تأثیر امام هادى (علیه السلام) را در کاخ حکومتى بیان کند:
عده ای، از امام هادى(علیه السلام) نزد متوکل بدگویى کرده و گفته بودند که ایشان در خانه اش، نامه ها وسلاحهایى از پیروان قمى خویش دارد و قصد دارد تا به حکومت دست یابد.
متوکل عدّه اى از سربازانش را به خانه آن حضرت روانه کرد. آنها شبانه به خانه امام هادی (علیه السلام) یورش بردند؛ امّا چیزى در آن نیافتند وخود آن حضرت رادر اتاقى در بسته پیدا کردند. او جامه اى پشمین بر تن داشت و روى ریگ و خاک نشسته و توجهش به خداى تعالى معطوف بود و آیاتى از قرآن را تلاوت می نمود. مأموران او را در همان حال نزد متوکل برده گفتند: در خانه اش چیزى نیافتیم و او را دیدیم که رو به قبله نشسته است و قرآن مى خواند. متوکل در آن لحظه، در مجلس باده گسارى نشسته و جام شراب به دستش بود. امام (علیه السلام) را در همین حال نزد او بردند. چون متوکل چشمش به امام (علیه السلام) افتاد، آن حضرت را در کنارش نشاند و جامى را که در دست داشت، به طرف آن حضرت گرفت.
امام هادی (علیه السلام) فرمود: "به خدا گوشت و خون من هرگز خمر ننوشیده اند، مرا عفوکن."
متوکل آن حضرت را معاف کرد و آنگاه گفت: برایم شعرى بخوان.
امام (علیه السلام) پاسخ داد: "من اندکى شعر مى دانم."
متوکل گفت: گریزى نیست. امام (علیه السلام) که در کنار متوکل نشسته بود، آغازبه خواندن اشعار زیر کرد:
" بر فراز قلّه هاى کوههایى که آنان را نگاهبانى مى کرد، خفتند و مغلوب شدند و قله ها آنها را سودى نرساند.
پس از دوره اى از عزّت و سر فرازى از دژهایشان پایین کشیده شدند و در گودالى مسکن گرفتند؛ اى واى که درچه جاى بدى فرود آمدند!
بانگ دهنده اى پس از دفن آنها فریاد زد: «کجا رفت آن دستبندها و تاجها و جامه هاى فاخر ابریشمین؟
کجا شد آن چهره هاى به ناز پرورده که در برابر آنها پرده ها مى زدند و سایبانها؟»
پس هنگامی که درباره آنان سؤال می شود،، قبر با بیانی شیوا در خصوص آنان گوید: این است چهره هایى که کرمها بر روى چهره یشان رفت و آمد مى کنند.
دیر زمانى کامرانى و عیش و نوش کردند و امروز چنان شده اند که پس از آن همه خوردن و کامروایى کردن، خورده مى شوند."(1)
متوکل از شنیدن این ابیات چنان گریست که محاسنش به آب دیدگانش تَر شد، حاضران نیز، گریستند. آنگاه امام هادی (علیه السلام) را در کمال احترام به خانه اش باز گرداند.
امام (علیه السلام) با این شعر عمیق نهیبی بر جان غفلت زدگان زد چرا که مرگ استنا ناپذیر است. و در آن هنگام است که ثروت و مقام و یا هرآنچه که مایه فخر در این جهان گذراست سودبخش نخواهد بود. براستی به یاد آوردن مرگ و ایام گذار، موثرترین تذکر هاست.
(بر گرفته از کتاب "هدایتگران راه نور - زندگانى امام على الهادى (علیه السلام)"، تألیف آیة الله سید محمد تقى مدرسى (با اندکی تغییر))
به نقل از پایگاه اسلامی-شیعی رشد
پاورقی:
۱- باتوا على قـلـل الجبال تحـرسـهـــم غـلب الرجال فـلـم تنفـعـهـم القـلـل
و استـنزلوا بعد عز من معـاقـلـــهــم و اسکـنـوا حـفـرا یا بئـسـما نــزلــوا
نـاداهـم صـارخ مـن بـعــد دفــنــهــم ایـن الأســاور و التـیـجـان و الـحـلــل
ایـن الـوجــوه التـى کانـت منــعــمـة من دونـها تـضــرب الأستـار و الکـلـل
فافـصح الـقـبر عنهم حین ساء لـهـم تلک الوجــوه علیهــا الـدود تنـتـقـــل
قد طال ما اکـلـوا دهـراً و ما شـربــوا و اصـبحــوا الیـوم بعد الأکل قد اکـلوا
در فرهنگ مردم جهان، برخی کلمات از نوعی عظمت و احترام و احیانا قداست برخوردارند. عالم، فیلسوف، مخترع، قهرمان، استاد، مصلح و ... از این قبیل کلمات اند که بعضی در عرف جهانی و برخی در عرف مسلمین توأم با نوعی عظمت و قداست می باشند.
اگر کسی با مفاهیم اسلامی آشنا باشد، می داند که واژه "شهید" در فرهنگ مسلمانان از نوعی قداست برخوردار است و گویی هاله ای از نور آن را فرا گرفته است؛ چنانکه از نظر اسلام، فردی که به درجه شهادت نائل شود، به یکی از عالی ترین مراتب ممکن برای انسان رسیده است. از این رو پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند: "بالای هر نیکوکاری، نیکوکار دیگری هست؛ تا آنکه انسان در راه خدا شهید شود. همین که در راه خدا شهید شد، دیگر بالادست ندارد."(1)
اکنون با این مقدمه به تبیین ابعادی از حماسه عظیم شهید می پردازیم:
هرکس که به بشریت خدمتی کرده است، حقی بر بشریت دارد. عالم به سبب دانش خود، متفکر از رهگذر اندیشه اش، مخترع از راه صنعتش و معلم اخلاق بواسطه حکمت عملی خود، هر کدام حقی بر بشریت دارند. اما حق شهید بر بشریت چیست؟ شهید با فداکاری و از خودگذشتگی اش و با سوختن و خاکستر شدن خود، محیط را برای فعالیت و خدمت دیگران مساعد می کند. در حقیقت همه گروه های فوق، بخشی از دارایی خود را برای خدمت به بشریت بکار می گیرند، اما شهید زندگی و همه هستی خود را در طبق اخلاص می گذارد و با ریخته شدن خون خود، خونی تازه در رگهای جامعه تزریق می کند. لذا این حرکت شهید، حق هر خدمتگزاری را تحت الشعاع خود قرار داده و همه را مدیون خود می کند. لذا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند: "هیچ قطره ای در مقیاس حقیقت و در نزد خدا از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود بهتر نیست."(2)
در حقیقت مثل شهید، مثل شمعی است که خدمتش از نوع سوختن و فانی شدن است؛ تا دیگران در این پرتو که به بهای نیستی او تمام شده است، آسایش بیابند و به بشریت خدمت کنند.(3)
اما هنوز درباره شهادت و منشاء قداست آن صحبتی نشده است. واقعا شهید قداست خود را از کجا می گیرد؟ شهادت از دو جهت با بقیه مرگ ها متفاوت است و قداست آن را باید در همین دو جهت جستجو کرد. یکی اینکه برخی از انواع مرگ، لاجرم با یک جنایت همراه است؛ چه از طرف مقتول که خودکشی نام می گیرد و چه از سوی قاتل که در این صورت کشته شدن، افتخاری برای مقتول شمرده نمی شود. اما شهادت از آن جهت که در راه هدفی مقدس و اصطلاحا فی سبیل الله است، امری تحسین بر انگیز و افتخار آمیز است.
دیگر اینکه بر خلاف عموم مرگها که شخص به طور ناآگاهانه می میرد و قهرا افتخاری برای او بحساب نمی آید، شهادت عملی کاملا آگاهانه و اختیاری است و این، خود به عنوان ارزشی بزرگ برای آن محسوب می شود. لذا شهادت تنها شکلی از مرگ است که از حیات و زندگی، برتر و مقدس تر می باشد و شهید از آن رو که آگاهانه تمام هستی خود را در راه خدا فدا می کند، شریف و مقدس شمرده می شود.
در حقیقت، شهید از طرفی چون شهادت را برترین نوع مرگ می بیند، همیشه در آرزوی آن است و از طرفی هم رابطه شهید با مرگ از نوع رابطه مرغ با قفس نیست؛ بلکه از نوع رابطه دانشجو با دانشگاه است؛ یعنی شهید در عین اینکه وجودش را در دانشگاه این جهان لازمه تکامل و تعالی خود می داند، اما در عین حال آرزوی وطن و منزلگاه آخرت، مانند آتشی در درون او شعله می کشد. این عشق به وطن را می توان در کلام مولای متقیان، علی (علیه السلام) به وضوح مشاهده کرد؛ آن هنگامی که پس از ضربت خوردن فرمود: "قسم به پروردگار کعبه که رستگار شدم!"(4)
بنابراین شهادت، خود برترین پایان برای جسم انسان است و ماندگارترین و ارزشمندترین خدمت به بشریت. بنابرا این، شهدا نیز هر چه در بذل جان و هستی خود پاکبازانه تر به میدان شهادت آمده باشند و آگاهانه تر خونشان را در راه خدا تقدیم نمایند، از شرافت و قداست بیشتری برخوردار هستند. از همین روست که در میان شهیدان، آنکه از همه بیشتر درخشید، امام حسین بن علی (علیهما السلام) است. صفحات تاریخ به خوبی گواهی می دهند که امام حسین (علیه السلام) در بذل هستی خود و قداست هدف خویش، گوی سبقت را از دیگران ربود. لذا اگر هیچکدام از شئون یک امام را برای آن حضرت (علیه السلام) در نظر نگیریم، برای شرافت و سروری ایشان همین بس که هر چه از جان و مال و خانواده و سر و پیکر داشت، همه را در راه خدا نثار نمود. پس به حق گفته ایم و می گوییم که او سید و سالار شهیدان است؛ بلکه سالار شهیدان همه زمانها و مکانها و بشریت همواره وام دار خون مطهر اوست.
پاورقی ها:
1- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم):" فوق کل بر بر حتى یقتل الرجل فی سبیل الله عز و جل فإذا قتل فی سبیل الله فلیس فوقه بر" (خصال، جلد 1، صفحه 9)
2- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): "ما من قطرة أحبّ إلی الله عز و جل من قطرة دمٍ فی سبیل الله" (کافی، جلد 5، صفحه 53)
3- قرآن کریم در آیه 45 و 46 سوره احزاب درباره رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تعبیر زیبایی دارد و آن حضرت را به عنوان چراغی پر فروغ معرفی می کند.
4- قال امیرالمؤمنین (علیه السلام): "فُزتُ و ربّ الکعبة" (مناقب ابن شهرآشوب، جلد2، صفحه 119)
(بر گرفته از مقاله "شهید"، نوشته استاد مرتضی مطهری، با تصرف و تلخیص)
پایگاه اسلامی شیعی رشد
شکى نیست که هدف نهضتسید جمال الدین حسینى-پیشواى بزرگ آزادیخواهى در شرق و فیلسوف سیاسى و اجتماعى شیعه و مصلح دنیاى اسلام و بیدارگر اقالیم قبله-ایجاد پایگاه ضد استعمارى بود در شرق و ایجاد اتحاد میان مسلمانان و تشکل امت قرآن در برابر استعمار و نجات ایران و ایرانى به خصوص،چنانکه خود،در این باره،مىگوید:
اگر چشم من،در او،خیر عباد الله نباشد کور باد بهتر است. و اگر دستم براى سعادت مخلوق نکوشد از حرکتباز ماند. و اگر پایم در راه نجات امت محمدیه قدم نزد شکسته شود. این است مذهب من و این است مشرب من و امید آن دارم که جناب جلالت مآب اجل،به قدر اقتدار خود،در خیر ایرانیان مسکین فلک زده بکوشند... (۱)
...مرا در این جهان،چه در غرب باشم و چه در شرق،مقصدى نیست جز آنکه در اصلاح دنیا و آخرت مسلمانان بکوشم. و آخر آرزویم آن است که چون شهداى صالحین خونم در این راه ریخته شود...این همه را نوشتم[درباره چگونگى تبعید او و شکنجههایى که بر او رفته بود]،تا اینکه بدانید این مصائب همه بر بدن من وارد آمد،ولى در همه این حالات،روح من مسرور بوده و هست و خواهد بود.و بلا شک بعضى ایرانیان خواهند دانست که من براى اصلاح احوال صورى و معنوى ایشان تا هر درجه ایستادگى دارم... سید جمال الدین خود،درباره اهمیت هدف خویش و موضع دشمنان و پایدارى خود،چنین مىگوید:
...بلى باید وقایع زمان گذشته و حال،در هر چیز،مشابه باشد.چون اشرار همگى-اگر چه در ازمنه مختلفه به عالم وجود قدم نهند-از یک شجره خبیثه مىباشند و اعمال و اقوالشان همیشه مشاکل و مماثل بوده است.و سنت الهیه هم در عالم خلق،على الدوام،بر نهج واحد بوده و خواهد بود.اکنون باید منتظر عجایب قدرت الهى شد.من حق نصیحت دینیه را به جا آوردم و در سلوک طریق حق،خوف و جزع که لازمه غالب نفوس استبه خود راه ندادم،و به سبب اوهام باطله،از انذارات دم نبستم.
ما در کوچهها سرمان را از خجلت نمىتوانیم بلند کنیم.رجال و زعماى قوم ما،دست انگلیسىها را مىبوسند.
اى خواننده!اگر از وضع سپاه و لشکر ما بپرسى،همین کافى است که بگویم ژنرال وود انگلیسى،رئیس کل قواى مملکت مصر مىباشد.و او را براى اضمحلال و محو کردن ما فرستادهاند.دست فرزندان مصرى را در قاهره و اسکندریه از کارها کوتاه و به جاى آنان افراد انگلیسى گماردهاند...چون مسلمانان هند،با کثرت عددشان،غالبا اصحاب مکنت و ارباب غنا و ثروت مىباشند،و در اسلامیتبغایت ثابت و پایدار و در حمایت دین و ملت،با ضعف اجسادشان جان نثار...در جمیع جوامع بلدان مشهوره آنها،با وعظهاى دلنشین و احادیثخیر المرسلین،در کانون درون آنها آتش افروزم...و صداى«یا لثارات الاسلام»بلند کنم...و علم اتحاد اسلامیه را بر دوش و به محاربه دینیه در آن بلاد نیز خروش برآورم... (۲)
این بود که استعمار و استعمارگران،در برابر این نهضت وسیع و همه گیر،که به سراسر سرزمینهاى اسلام کشیده شد،سخت مقاومت کردند و در صدد برآمدند تا آثار این جنبش فکرى عظیم و تحرک اجتماعى و اصلاحى و مقاوم را از میان ببرند.در زمان خود سید تا توانستند او را تبعید و شکنجه و آزار کردند، (۳) و به تهمتهایى که هیچ کم خردى نیز،آنها را در حق شخصیتى و عالمى و مصلحى قرآنى و فیلسوفى مسلمان و علوى و حسینى چونان سید جمال الدین نمىپذیرد متهمش ساختند،و یاران و همفکرانش را سر بریدند، (۴) و خود او را معلوم نیستبه چه صورت تلف کردند. (۵) همین اندازه معلوم است که نگذاشتند احدى مجلس ترحیمى براى درگذشتیکى از بزرگترین مردان تاریخ و مجاهدان اسلام بگیرد،و جزوه قرآنى براى یکى از سرسخترین حامیان قرآن بخواند،و یادى از شهادتیا در گذشت-یکى از رشیدترین فرزندان حسین«ع»بکند.با اینکه در خور بود که از شخصیتى چون سید جمال الدین اسد آبادى،به عنوان یکى از مفاخر بزرگ شرق و اسلام و یکى از ارکان استوار عدالت و فضیلت انسانى،بزرگداشتى به جاى آورند چونان خود سید عظیم و بزرگ و طنین افکن...لیکن چه کسى این کار را مىکرد؟و از چه کسى چنینانتظارى مىرفت؟همان قدرتهاى سفیهانه و ددمنش که همواره چون ابرى شوم و دیر گذر،در برابر آفتابهاى حقیقت و فضیلت ایستادهاند،و حتى از بردن نام اینگونه رادمردان بزرگ جلوگیرى کردهاند.اینان از سید تجلیل مىکردند و مصیبت درگذشت او را بزرگ مىداشتند؟یا روشنفکران که جز اظهار نظر و تظاهر کارى نمىکنند،و ترس جان و نان،عقاید و افکارشان را نیز تحت الشعاع قرار مىدهد؟یا تودهها که سررشتهداران نگذاشتهاند سر از چیزى در آورند،و مطلبى را درستبفهمند و مردى را درستبشناسند،تودههایى که همینگونه قدرتها روزى توانستند به خورد آنان بدهند که على بن ابیطالب نماز نمىخواند،و سر حسین بن على سر مردى خارج از دین است!و...
بارى،به گفته استاد سید محمد محیط طباطبائى:
وقتى این خورشید فروزان عالم اسلام،در افق تاریک اسلامبول غروب کرد و در گورستان«مشایخ»آن شهر،بى سر و صدا و بى نشان،به خاک سپرده شد،گویى روزگار مىخواست انتقام کوششهاى او را بر ضد مصالح و منافع فرزندان کامکار شرق و غرب خود،از او بگیرد و پردهاى از خاموشى وفراموشى بر نام او فرو افکند.چنانکه در قاهره مصر،مانند در سعادت آستانه،کسى از ارادتمندان و دست پروردگان مکتب افاده او جرئت نکرد که مجلس ختم و ترحیمى،به یاد سید جمال الدین بر پا کند،همانگونه در تشییع جنازه او،جز چند تن مامور ضبطیه و یکى دو تن از خواص اصحاب عبد الحمید که آشناى سید هم بودند دیگرى شرکت نداشت.اما در همدان و تبریز و تهران،صرف انتساب به او کافى بود که شخص را، حداقل،در سیاهچال زندان بیفکند،آن هم به فرض اینکه از تیغ دژخیمان استبدادى بتواند جانى به در برد... (۶)
اینگونه بود.و پس از مرگ او نیز اقداماتى صورت گرفت.این اقدامات به طور وسیع در چند جهت ادامه یافت.تاکنون نیز مىنگریم که زبان و خامه استعمار علیه او مىگوید و مىنویسد.و غرض اصلى و عمده این است که مسئله اتحاد مسلمانان و بیدارى ملل شرق،که هسته مرکزى آرمانها و تعلیمات سید جمال الدین و سر لوحه مقاصد او بود،پا نگیرد و این خطر عظیم استعمار را تهدید نکند.من در اینجا-به مناسبتبحثى که دارم-تنها به یک جهت،از آن چند جهت،اشاره مىکنم.
سید جمال الدین،در راه هدف بزرگ (اتحاد مسلمین) سفرها کرد،خطابهها خواند،مقالات بسیار انتشار داد.و در این مقصد،با عزم راسخ و قدرت منطق و شور ایمان و حماسه عظیمى که داشت تا آنجا موفق گشت که در شخصیتهاى بزرگ و متفکران آن روز جهان اسلام تاثیر بگذارد و هدف خویش را تجسم دهد.به عنوان نمونه باید یاد کرد که مفتى بزرگ مصر،شیخ محمد عبده،در سلک شاگردان سید در آمد و همکار و همگام او شد.و روزى بر«نهج البلاغه»شرح نوشت. (۷) و چاپ کرد،و حتى«خطبه شقشقیه»را جزء خطب امام دانست.و با چنین دیدى،نهج البلاغه را به سراسر سرزمینهاى عرب و اسلام سرازیر کرد،به طورى که تاکنون بارها نهج البلاغه،در کشورهاى اهل تسنن چاپ شده است و استادان و محققان اهل سنت،آن را،به صور گوناگون،با حاشیه و شرح-با حفظ همان متن و عین انتقادات و اعتراضاتى که از ناحیه امام بر دستگاه خلافتشده است-چاپ کردهاند.و اینهمه،دنباله همان کار شیخ محمد عبده است.
بارى این ایجاد رابطه اسلامى و مقدمات تفاهم،که به دستسید جمال الدین نقشى راستین پذیرفت،استعمار را واداشت تا از راه قلم و تالیف نیز به کار افتد و بکوشد تا رشتههاى سید را پنبه کند،و آثار خوب افکار او را محو سازد،و آن وحدتى را که سید تا مراحل چندى به پیریزیش توفیق یافته بود،دوباره،به دو گانگى و اختلاف مبدل نماید.البته در این مقصود، توفیق کامل نصیب آنان نگشت.زیرا ملل اسلام روز به روز درباره وحدت اسلامى و دیگر مسائل جهان خود حساسیتبیشتر یافتهاند.اما بیگانگان-چنانکه گفتیم-به کوشش برخاستند،و در این منظور از پاى ننشستند.از این رو دو گروه را برانگیختند:گروهى خریده شده و مزدور،و گروهى معاند،یا سفیه،یا بى اطلاع از مبانى مذهب و تاثیر فرهنگ مذهبى در جوهر اجتماع و عنصر مقاومت.و این دو دسته را مامور کردند تا کتابها و مقالاتى بنویسند در توهین به شیعه و مقدسات شیعه و گاه تکفیر شیعه،آن هم یکى پس از دیگرى،و در نواحى مختلف کشورهاى اسلامى،و با موضعگیریهاى متفاوت،که در صفحات پیش نیز به این مسائل اشاره کردیم.در همین ایام نیز مىنگریم که دنباله این خیانت رها نشده است،و پس از آنهمه تحقیق و تفاهم از سوى علماى بزرگ اسلام،سنى و شیعه،باز گاه در ایام حج،مزدوران استعمار، با نوشتن و پخش رسالاتى در حمله به شیعه،به دشمنان حج و قبله و قرآن مدد مىرسانند... هر کس این کتابها را خوانده باشد و جو انتشار و وقت انتشار آنها را بداند مىفهمد که ما چه مىگوییم،و مىفهمد که کسان و کتابهایى را که ما مورد تجلیل قرار مىدهیم چه کردهاند.
یادآورى
در اینجا لازم استیاد شود که برخى از کسانى که در صد سال اخیر،در جهان اسلام،خود را جزو مصلحان به شمار آوردهاند،چه بسا از مهمترین مبادى فرهنگى یک مصلح اسلامى عارى بودهاند.از این گروه استسید محمد رشید رضا (1282-1354 ق) ،که زرکلى نیز او را به عنوان«احد رجال الاصلاح الاسلامى» (۸) نام برده است.این«مصلح»،هنگامى که به مسائل مهم مربوط به امامت و فلسفه سیاسى در اسلام و جریانات شیعه و تاریخ شیعه مىرسد،به صورت انسانى جلوه مىکند بى اطلاع،یا مغرض،یا غیر مصلح.شخصى که در دنیاى اسلام،در صدد اقدامات روشنفکرانه و ضد استعمارى بر مىآید،باید اطلاعات وسیعى در مورد تاریخ و جغرافیاى انسانى و اقتصادى اقوام مسلمان داشته باشد،فرهنگهاى اقلیمى اسلام را بشناسد، از مذاهب و اعتقادات و ارزشها و فداها و جهادهاى فرقههاى اسلامى با خبر باشد،ارج آنها را بداند،پاکدل و گشاده سینه و وسیع اندیش باشد،به ارزشهاى فرهنگى و غناى انسانى اقوام مختلف مسلمان به چشم احترام بنگرد،در تعبیر از حد ادب نگذرد،در مناقشات جانب یگانگى را رها نکند،و برادران اهل قبله را یکسان بیند.از اینجاست که سید جمال الدین اسد آبادى مىکوشد تا وطن و مذهبش درست معلوم نباشد،و از اینجاست که شیخ محمد عبده-چنانکه گذشت-بر«نهج البلاغه»شرح مىنویسد و آن را منتشر مىکند،تا از راههاى گوناگون میان فرق اسلام تفاهم پدید آید.اما کردار رشید رضا به عکس این است.او اولا،از تاریخ و فقه و حدیث و موقعیت اسلامى رجال شیعه بىاطلاع است.ثانیا،در هر مناسبتى اختلافات مذهبى را دامن مىزند و در مورد شیعه اظهاراتى مىکندحاکى از بىاطلاعى او از فرهنگ اسلامى شیعى،و بى مبالاتى او در باب ایجاد تفرقه و دامن زدن به آتش اختلافات، صرف نظر از بى ادبیها و تعبیرهاى نامناسب او نسبتبه رجال اسلام.
و این چگونگى،براى کسى که خود را در شمار مصلحان دینى مىبیند و پیرو مکتب سید جمال الدین و شیخ محمد عبده مىداند،هیچگاه شایسته نیست.نمونه آنچه گفتیم،سخنان و نسبتهاى نادرست و بىماخذ اوست در حق شیعه،در کتاب«السنة و الشیعة».از اینجا مىتوان حدس زد که آنچه از اینگونه مطالب در تفسیر«المنار»نیز آمده است،کار رشید رضاست نه شیخ محمد عبده.بنابراین رشید رضا،بیشتر،در شمار یک داعى قومیت عربى جاى دارد تا یک مصلح اسلامى.
پىنوشتها:
۱.«نقش سید جمال الدین...»،ص 187.
۲.«نقش سید جمال الدین...»،ص 187 و 189 و 194 و 195 و 246 و 274 و 277.سفارش مىکنم به همه که این کتاب را بخوانند.سراسر آن سودمند و آموزنده است.در ملحقات کتاب چند تا از نامههاى سید آمده است:
نامهاى به ناصر الدین شاه.
نامهاى به حاجى امین الضرب (هدف من) .
نامهاى دیگر به امین الضرب (علم در بین مردم جاهل) .
نامهاى دیگر به وى (چگونه مرا تبعید کردند.)
نامهاى دیگر به وى (تهمتهاى ناروا) . !نامهاى به رهبر شیعیان،میرزاى شیرازى.
نامهاى به علماى ایران (حملة القرآن) .
نامهاى به جوانان مصر.
نامهاى به رئیس دولت عثمانى.
آخرین نامه از زندان بابعالى-اسلامبول-به هم مسلکهاى ایرانى و چند نامه دیگر.
۳.همان کتاب،ص 192:«چگونه مرا تبعید کردند؟».
۴.همان کتاب،ص 166-176:«شهداى راه آزادى».
۵.همان کتاب،ص 281،نیز کتاب«قصههاى استاد»،ص 20:«شهید راه اسلام و آزادى».درباره شهادت سید،مؤلف«تاریخ بیدارى ایرانیان»چنین مىنویسد:
«مرحوم سید جمال الدین اسد آبادى را...از زاویه مقدسه حضرت عبد العظیم،با آن حال فظیع و بى احترامى،اخراج و تبعید و بالاخره مسمومش نمودند».ج 1،ص 41.
۶.همان کتاب،ص بیست و پنجم.
۷.بجز تالیف کتاب«کلمات الامام»،با مقدمهاى شامل تعریفى عظیم از«نهج البلاغه»،و تالیف کتاب«مقتبس السیاسة»،در شرح عهد نامه مالک اشتر و سیاستحکومتى امام على بن ابیطالب«ع».
۸.«الاعلام»،ج 6،ص 361.
بیدارگران اقالیم قبله، محمد رضا حکیمی
در زندگانی امام حسن مجتبی (ع) و سیره آن حضرت نکات ارزندهای وجود دارد. حلم و صبر آن حضرت، بخشش و کرامت وی، عبادت و بندگی او از نکات مهم در سیره آن حضرت است؛ اما در بعد سیاسی، صلح امام مجتبی (ع) حقایق نهفته فراوانی دارد و در سیره امروز مسلمانان بسیار آموزنده خواهد بود؛ به ویژه آنکه صلح آن حضرت در اتحاد و انسجام مسلمانان بسیار نقشآفرین بود و در این مسیر، درخت اسلام تنومند شد و ثمر داد. امام مجتبی (ع) خود علت صلح را در گفتوگوی یاران و دشمنان بیان فرموده است. پاسخهای حضرت به اعتراضها و شکوهها متناسب با درایت و میزان فهم پرسشگر بوده است. از این رو گاه به ظاهر تفاوتهایی در پاسخها مشاهده میشود. اکنون به برخی از پاسخها اشاره میکنیم:
1. امام مجتبی (ع) در پاسخ مالک بن ضمره که از اصحاب و یاران علی (ع) و از ملازمان ابوذر غفاری بوده فرمود: «ترسیدم ریشه مسلمانان از زمین کنده شود و کسی از آنان باقی نماند، از این رو خواستم با مصالحهای که صورت گرفت، حافظ و نگهداری برای دین باقی بماند». (1)
2. حجربن عدی از یاران با وفای امیرمؤمنان (ع) بود؛ چنان امر صلح بر یاران گران آمده بود که حجر نیز زبان به شکوه باز کرد و گفت: «به خدا قسم، دوست داشتم که میمردم و همگی با تو جان میدادیم و چنین ماجرایی را نمیدیدیم. اکنون ما شکست خورده و غمزده به خانههای خود باز میگردیم و دشمنان ما شاد و پیروز به شام باز میگردند!» امام دست حجر را گرفت و به گوشه خلوتی برد و فرمود: «ای حجر، سخنت را در مجلس معاویه شنیدم، ولی هر انسانی مجبور نیست هر آنچه تو دوست داری دوست بدارد و رأی و نظراتش همانند افکار تو باشد، به خدا قسم، من صلح را نپذیرفتم مگر به سبب بقای شما و اراده خداوند متعال در هر روز به گونهای است». (2)
3. امام در پاسخ عدی بن حاتم فرمود: «من دیدم مردم اشتیاق فراوانی به صلح دارند و از جنگ بیزارند، بنابراین نخواستم جنگ را به آنها تحمیل کنم و بهتر دانستم به روزی که موعد آن خواهد رسید موکول نمایم، زیرا اراده خداوند هر روز به گونهای است». (3)
4. بُشر همدانی در مدینه با امام حسن (ع) ملاقات کرد، رو در روی امام ایستاد و گفت: «السلام علیک یا مُذِلَّ المؤمنین؛ سلام بر تو ای خوارکننده مؤمنان». امام جواب سلامش را داد و فرمود: بنشین. او نشست. در جواب او فرمود: «من مؤمنان را خوار نکردم! بلکه به آنها عزت بخشیدم، قصدم از صلح این بود که شما را از مرگ برهانم؛ زیرا دیدم یارانم آماده جنگ نیستند». (4)
5. ابوسعید عقیصاتمی به امام گفت: ای پسر رسول خدا، چرا در برابر معاویه سستی کردی و صلح با او را پذیرفتی؟ تو خود میدانی که حق با توست و معاویه فردی گمراه و سرکش است». امام در پاسخش فرمود: «مگر من حجّت خدا بر بندگانش نیستم و بعد از پدرم پیشوای مسلمانان نمیباشم؟» ابوسعید گفت: چنین است. امام فرمود: «مگر رسول خدا (ص) درباره من و برادرم نفرمود: حسن و حسین هر دو امام و پیشوای شمایند، قیام کنند یا ساکت باشند؟ گفت: آری. امام فرمود: «پس من امام و پیشوای شمایم، با آنان به جنگ برنخیزم یا مصالح نمایم. ابوسعید، من به همان سبب با معاویه صلح کردم که پیامبر خدا با قبیله بنی ضمره و قبیله بنی اشجع و مردم مکه در حدیبیه صلح کرد. آنان کافران به نزول قرآن بودند و معاویه و یارانش کافران به تأویل و تفسیر صحیحاند. وقتی من از جانب خدای متعال امام مسلمانانم نباید در جنگ یا صلح مرا متهم به نادانی کنید، اگرچه حکمت و علت آن را ندانید و امر بر شما مشتبه گردیده باشد.
... اگر من این کار را نمیکردم، حتی یک نفر از یاران و شیعیانم در روی زمین زنده نمیماند و همگی را میکشتند». (5)
6. جاریه بن قدامه نزد امام حسن (ع) آمد و دست در دست او نهاد، با او بیعت کرد و به او تسلیت گفت و گفت: چرا نشستهای؟ خدا تو را رحمت کند! حرکت کن! پیش از آنکه دشمن به سوی تو راه افتدف ما را به سوی او رهبری کن. امام مجتبی (ع) در پاسخ فرمود: «اگر همه این مردم چون تو بودند، رهسپارشان میکردم! ولی یک دوم یا یک دهم مردم این عقیده را ندارند». (6)
7. اصبهانی با سند خود از جبیر بن نفیر نقل کرده است: به امام حسن (ع) عرض کردم: مردم میگویند که تو خواهان خلافتی! حسن (ع) فرمود: «جمجههای عرب در دستانم قرار دارد که میجنگند با هر که بجنگم، و میسازند با هرکه بسازم، و آن را رها کردم تا خشنودی خدا را به دست آرم، و خون امت محمد (ص) را نگه دارم». (7)
8. امام حسن (ع) در پاسخ به نکوهش برخی از مردم فرمود: «وای بر شما! شما از اهمیت کار من آگاه نیستید. سوگند به خدا آنچه کردم، برای شیعیان من، از آنچه آفتاب بر آن میتابد یا از آن غروب میکند بهتر است!». (8)
9. در مدینه، شخصی نزد امام حسن (ع) – که نامهای در دست داشت – رفت و گفت: این چیست؟ امام حسن (ع) فرمود: «نامهای از معاویه است که در آن، مرا بیم میدهد و تهدید میکند». گفت: میتوان از او حق خود را بگیری؟ آن حضرت فرمود: آری، ولی بیم دارم که در قیامت، هفتاد یا هشتاد هزارنفر – یا کمتر یا بیشتر – بیایند، در حالی که رگهای بدنشان، خون تراوش میکند، و همه از خدا کمک میجویند که چرا خونشان ریخته شد». (9)
10. امام مجتبی (ع) در پاسخ به درخواست مسیّب بن نجبه که از امام خواسته بود بیعت خود را با معاویه بشکند و به نبرد بپردازد فرمود: «مسیّب! پیمانشکنی شایسته ما نیست و خیری ندارد. اگر در این بیعت، دنیا را میخواستم [قطعاً با او میجنگیدم؛ زیرا] معاویه در برخورد و درگیری از من شکیباتر نیست، و در هنگامه نبرد از من پایدارتر نیست و چون کارزار ماندگار گردد، از من نیرومندتر نخواهد بود؛ لیکن با این بیعتف مصلح شما و بازداشتن از درگیری شما را میخواستم ... ». (10)
11. امام در پاسخ به اعتراض سلیمان بن صُرَد و برخی دیگر فرمود: «... خدا را و شما را گواه میگیرم که من در این صلح، جز حفظ خون شما و اصلاح پیمان شما را نخواستم». (11)
آنچه در پیش آوردیم بخشی از پاسخهای امام مجتبی (ع) در اعتراض و شکوه افراد به ماجرای صلح بود. امام در برخی از این پاسخها به صراحت ریخته نشدن خون مسلمانان و جلوگیری از اختلاف و چنددستگی در جامعه را علت صلح خود بیان فرموده، و در برخی دیگر با تلویح، این مسائل را علت صلح خویش دانسته است.
برخی از صلحهای پیامبر اکرم (ص) خود میتواند دلیل آن باشد که روش و سیره امام مجتبی (ع) (با توجه به شرایط) همان روش و سیره پیامبر (ص) است، و این به واقع، فتح عظیم و مبین است؛ چه اینکه صلح اگر با درایت و احتساب شرایط باشد، ارزشی کمتر از جهاد و نبرد ندارد؛ از این رو خداوند پس از ماجرای صلح حدیبیّه پیامبر (ص)، آیه «انا فتحنا لک فتحاً مبینا» را نازل فرمود؛ چه اینکه صلح همراه با تدبّر پیامبر (ص) خود فتح مبین بود و مسلمانان تا سالها از آن بهره میبردند.
در روزگار امام حسن (ع) روم شرقی آشکارا به دشمنی با اسلام میپرداخت و سودای حمله به بلاد اسلامی را در سر میپروراند. در داخل نیز مردم از جنگ و نبرد خسته بودند؛ شاهد آن سخنرانی امام در تهییج مردم برای نبرد و سکوت آنان است، به گونهای که یکی از یاران امام (ع) به خشم آمد و زبان به توبیخ و سرزنش مردم باز کرد. با این همه، پس از ده روز اقامت امام، فقط چهار هزار نفر به اردوگاه امام آمدند. جامعه دوران امام نیز جامعهای گونهگون بود. در کوفه خوارج، مسلمانان غیر عرب و طرفداران بنیامیّه حضور داشتند. سپاه امام نیز ناهماهنگ بود: سپاه آن حضرت را برخی از یاران امیرمؤمنان (ع)، خوارج، آنان که به دنبال غنیمت بودند، افراد شکّاک و دو دل و متعصّبان قبیله و عشیره تشکیل داده بودند؛ منافقان نیز به شدت در تفرقه مردم میکوشیدند و فرماندهان خائن، به دنبال تسلیم امام بر معاویه بودند!
با این اوضاع، امام صلاح امت را این دید که صلح را بپذیرد تا خون مسلمانان ریخته نشود و تفرقه در امت اسلام باعث حمله روم شرقی و نابودی درخت نوپای اسلام در آن روزگار نشود، ضمن آنکه در سایه این صلح ماهیّت شوم بنی امیه آشکار خواهد شد و مردم نتیجه وانهادن جهاد را در مییابند، چنان که آن حضرت، خود به مردم فرموده بود که در حکومت بنیامیّه روی آرامش و رفاه را نخواهند دید.
عنایت آن حضرت به حفظ اتحاد و انسجام مسلمانان تا آنجا بود که حتی پیش از مرگ به برادرش امام حسین (ع) سفارش کرد که اجازه ندهد در تشییع جنازه وی، خونی بر زمین ریخته شود.
امروز شیعه به وجود چنین امامانی فخر و مباهات میکند؛ امامانی که به احیای دین خدا میاندیشیدهاند و پیوسته به دنبال برادری اسلامی، نگهداشت اتحاد و انسجام امت و پایداری اسلامی بودهاند و آنجا که صلاح امت و اسلام را بر وانهادن حق مسلّم خویش میدانستند، از آن دریغ نمیورزیدند؛ چنین امامانی شایسته پیرویاند، چه صلح را پیشه سازند و چه جنگ و نبرد را در پیش گیرند؛ چه با سلاح تدبیر به سراغ دشمن آیند و چه با سلاح شمشیر؛ چه حماسه صلح را رقم زنند و چه طوفان عاشورا را؛ اینان هماره شایسته پیرویاند، چنان که پیامبر اسلام (ص) فرمود: «الحَسَنُ والحُسَین امامان قاما او قَعَدا؛ حسن و حسین اماماند، چه راه قیام را پیش گیرند و چه نگیرند». (12)
پیافزود:
1. حیاة الامام الحسن بن علی (ع)، باقر شریف قرشی، ج 2، ص 276.
2. مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص41.
3. حیاة الامام الحسن بن علی (ع)، باقر شریف قرشی، ج 2، ص274.
4. همان، ص278.
5. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 44، ص1.
6. همان، ص18.
7. همان، ص25.
8. فرهنگ جامع سخنان امام حسن (ع)، جمعی از نویسندگان، صص294 و 295.
9. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج13، ص281.
10. الفتوح، ابن اعثم، ج 3 و 4، ص295.
11. فرهنگ جامع سخنان امام حسن (ع)، جمعی از نویسندگان، صص190-293.
12. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 44، ص1.
به نقل از خبرگزاری رسا
سید جمال الدین،به عنوان مصلحى دردمند و آگاه و صاحب رسالتى متعهد و درگیر، شگردهاى گوناگون بیگانه را نیک مىشناخت.مىدانست که این دشمن زبردست پخته، همواره در نیروهاى طرف مقابل تفرقه مىآفریند و پیوسته جبهههاى تازه خلق مىکند، موضوعى که بسیارى از مردم فاضل و درگیر در این مسائل از آن غفلت دارند، و در نتیجه گول مىخورند و چه بسا-دانسته یا ندانسته-وسیله دست دشمن شوند.لیکن اینگونه دسیسهها بر امثال سید جمال الدین پوشیده نمىماند.و تعدد و اختلاف در نواحى حمله،ماهیتحمله را در نظر او ناشناخته نمىگذاشت.این بود که درباره همبستگى اعتقادى و وحدت ایدئولوژى حساس بود.در داخل اسلام مىکوشید تا اختلاف مذاهب،موجب اختلاف جبهه نشود،از این رو مذهب خویش را نیز آشکار نمىکرد،و گاه-در کشورهاى اهل سنت-چنان وا مىنمود که پیرو یکى از مذاهب اربعه آنان است.و نسبتبه خارج اسلام-یعنى زیانرسانیهاى اعتقادى و آشوب آفرینیهاى فکرى که از خارج حوزه اسلام رو مىکرد-بى تفاوت نمىماند و در این جبهه نیز به دفاع مىپرداخت.
مىدانیم که ورود در مسائل و مبارزات اجتماعى،بدون داشتن آگاهى،مانند ورود به میدان جنگ استبى داشتن ساز و برگ،که یا باید ماند و شکستخورد،یا باید گذاشت و گریخت.پس هر مصلح و انقلابى هنگامى موفق خواهد شد که به این حربه (آگاهى) مجهز باشد.
سید جمال الدین به اندازه کافى از این آگاهى برخوردار بود،شناختها و سفرهاى سى-چهل ساله او به شرق و غرب جهان،نشست و برخاست او با طبقات و افراد گوناگون،و شعور ذاتى و عمق وجودى او،اینهمه،از او آگاهى ساخت فریب ناپذیر.و اینهمه او را وامىداشت تا براى پایدار ماندن ایمان جامعه و حفظ و نگهبانى وحدت اعتقادى در جامعه بکوشد،صرف نظر از اهمیت و تاثیرى را که وى براى دین قایل بود در غنى کردن شخصیت فرد و شجاع ساختن او.این مطلب از مقالات او بخوبى آشکار است.به این دلایل،خود متدینى بود مخلص و بصیر و بینا در دین.و چون داراى نفسى شریف بود و برى از پستیها و دونیها،بزرگى بزرگان و عظمت عظما را درک مىکرد.در او عقده حقارتى و خبث نفسى و رسوخ فجورى نبود تا نتواند عظمت پاکان و پیشوایان بشریت را به دیده احترام بنگرد.او با نفس پاک و مقدس خویش به مقدسات حرمتى ژرف مىگزاشت.این بود که-بجز جنبه اعتقادى-از نظر ادب عقلى و تاریخى خویش، همواره از مقام پیامبر اکرم احترام بسیار مىکرد.گفتهاند،هرگاه نام پیامبر اکرم در مجلس او برده مىشد،به تمام قد به پا مىخاست.از دیگر آثار و شعایر دین با احترام یاد مىکرد.بر قرآن کریم تسلط داشت و همواره آیات قرآن را در سخنرانیها و نوشتههاى خویش مىآورد.در مسائل اخلاق فردى و اجتماعى،فلسفهاى داشت مبتنى بر آیات و تعالیم قرآن کریم.
پیرو همین اصول معتقد بود که باید ایمان جامعه پیراسته و تحکیم شود.تقلید در عقاید را-مانند دیگر علماى اسلام-درست نمىدانست و سازنده شخصیت نمىشمرد.
مىگفت: باید آحاد هر امتى از امم،عقاید خود را که اول نقشه الواح عقول استبر براهین متقنه و ادله محکمه مؤسس سازند.و از اتباع ظنون در عقاید دورى گزینند.و به مجرد تقلید آباء و اجداد خویشتن قانع نشوند،زیرا اگر انسان،بلا حجت و دلیل،به امورى اعتقاد کند و اتباع ظنون را پیشه خود سازد و به تقلید و پیروى آباء خرسند شود،عقل او لا محاله از حرکات فکریه باز ایستد،و اندک اندک،بلادت و غباوت بر او غلبه نماید،تا اینکه خرد او بالمره عاطل و از ادراک خیر و شر خود عاجز ماند،و شقاوت و بدبختى از هر طرف او را فرو گیرد. (3)
پس رساله«رد نیچریه»را براى این تحریر کرد تا جلو الحاد را بگیرد و بر تشتت-آفرینیها-در هر صورت آن-پیروز گردد.به گفته استاد احمد امین مصرى:
زندگانى سید جمال الدین،سرشار بود از فرا خواندن پر شور مردم به دین،و به یکتاپرستى و توحید،هم در رساله«رد نیچریه»،هم در«عروة الوثقى»،و هم در مجالس خود. (4)
و این شور دینى و غیرت اسلامى،از جمله جاهایى که چون آتشفشان منفجر مىگردد،در نامهاى است مفصل و آتشگون که به میرزاى شیرازى-میرزاى بزرگ-نوشته است.
یکى از مسائلى که از 200 تا 150 سال پیش براى کشورهاى اسلامى و مردم مسلمان مطرح شد،و در تصورى وسیعتر،براى همه مردم مشرق زمین،توجه به تحولات غرب بود و مجهز شدن به این تحولات و اخذ این تمدن.در این مرحله مصلحان چنین اندیشیدند که باید از این تحول در حدى معقول اخذ کرد.
غرض از حد معقول این بود که زیانهاى توام با آن گرفته نشود،مقدار گرفته شده به مواریث و دین و دیگر ارزشهاى شرق زیان نرسد،مقهوریت و مغلوبیت ذهنى و سیطره پذیرى در نفوس شرقیان پدید نیاید،و این رابطه و اخذ موجب باز شدن پاى عوامل غربى و ایادى بیگانه نگردد. به عبارت دیگر،در این اخذ و رابطه،شخصیتشرقى و مثل اعلاى اسلام مصدوم نگردد.و شرق بیدرنگ خود را مجهز و بىنیاز نیز بسازد.آگاهان سختبه این امر مىاندیشیدند و نمىخواستند طورى شود که غربیان از راه عرضه این تحول و مسائل نو،همه چیز را دگرگون کنند و کینههاى دیرینه را ملاک عمل گیرند و به نشر بردگى مدرن در سرتاسر مشرق زمین بپردازند.
اگر از همان نخست،مردم از درد این آگاهان-که یکى از بزرگتران و پیشروان این گروه سید جمال الدین بود-آگاه گشته بودند و در پى آنان گام هشته بودند،آن صورت معقول عملى مىگشت.اما چنان نشد و دهههایى چند گذشت و دیر شدن و از دست رفتن فرصت کار خود را کرد،و آنگونه شد که برخى از عناصر مستبد و خام-و احیانا خائن-پارهاى از نمونههاى پوک و بىمحتواى آن مظاهر را پیشنهاد و عملى کردند،و از راه نیروى دشمن تایید گشتند.و زیانها رسانیدند و تباهیها آفریدند.و شگفتا که خادم و نو آور و مترقى هم-البته در نظر اکثریت ناآگاه-به شمار آمدند.این سرنوشتبسیارى از کشورهاى شرقى و اسلامى بود.و چنانکه برخى تعبیر کردهاند،به جاى«تمدن لابراتوارها»،«تمدن بلوارها»بر ما وارد شد.و عوامل دست نشانده بیگانه و خائن به اسلام،در ایران نیز،چنین زمینهاى را فراهم کردند (5) .و این زیانى بزرگ بود که روز به روز فزونى گرفت تا به وضع کنونى رسید.در برابر چنین زیانى نیز جز با آگاهى داشتن و آگاهى دادن نتوان ایستاد.
پىنوشتها:
1.از کتاب«هذه هى الصهیونیة» (این است صهیونیسم) .
2.«عروة الوثقى»،مقدمه،ص 8-10.
3.«رد نیچریه»،ص 70،چاپ بمبئى.
4.«زعماء الاصلاح»،ص 112.
5.«خاطرات و خطرات».
محمدرضا حکیمی؛ بیدارگران اقالیم قبله، قم،1362
این دو بزرگوار ( پیامبر اکرم (ص) و حضرت علی (ع) ) همان طوری که در عالم غیب و غیبِ غیب با هم بودند و متحد بودند، در عالم هم که آمدند،در این دنیا هم که آمدند اینها اخوت داشتند،برادری داشتند و یک بودند.
و این برای ما باید عبرت باشد... ما باید از این عبرت بگیریم که ما هم برادری خودمان را حفظ کنیم. تمام کسانی که در این کشور متصدی امور هستند،باید برادری خودشان را حفظ کنند. و اخوتی که بین آن دو بزرگوار بوده است ما تبعیت کنیم از آن ها و اخوت داشته باشیم. همان طوری که آنها در تمام ایام عمرشان در این عالم در تمام اوقات با هم بودند و پشتیبان هم بودند و یکی به تبعیت آن دیگری همه امور را به تبعیت او به جا آورد و با او بود و برادر او بود در همه امور. کسانی هم که در این کشور هستند،از هرقشر و از هر طایفه خصوصا متصدیان امور،اینها تبعیت کنند از این بزرگوار در اینکه اخوت خودشان را حفظ کنند،برادر باشند.
به نقل از: صحیفه امام؛ جلد 20، ص 233
سیل بر خانه من زور چرا مىآرد ؟
من که بیوقت در خانه یارى نزدم
صائب تبریزى
سنگ بر شیشه دلهاى پریشان نزدیم
ایمن از سنگ مکافات بود شیشه ما
غیرت همدانى
بنا امیدى از آن خوشدلم که چرخ نیافت
بهانهاى که توان از من انتقام کشد
شقاقى اصفانى
درخت دوستى بنشان که کام دل ببار آرد
نهال دشمنى بر کن که رنج بیشمار آرد
حافظ
عیسى به رهى دید یکى کشته فتاده
حیران شد و بگرفت بدندان سر انگشت
گفتا که که را کشتى تا کشته شدى زار
تا باز کجا کشته شود آنکه ترا کشت
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
منسوب به ناصر خسرو
دیدى که خون ناحق پروانه شمع را
چندان امان نداد که شب را سحر کند
1
هر بد که مىکنى تو مپندار کان بدى
دوران فرو گذارد و گردون رها کند
قرض است کارهاى بدت نزد روزگار
یک روز اگر ز عمر تو ماند ادا کند
حلیم شفائى کاشانى
زنهار مزن تیر ستم بر دل درویش
کان تیر ستم تیغ و سنان در جگر آرد
نیکو نبود تخم بدى کاشتن آرى
گر تخم بدى کارى آن تخم بر آرد
از سنگدلى سنگ منه بر ره مردم
کان کوه بزرگى بعوض در گذر آرد
چوبى که زنى بر کف پایى به تظلّم
بى شکّ و یقین دردسرى را به سر آرد
بیداد مکن جان برادر به حقیقت
بیداد پدر زحمت آن بر پسر آرد
شاه نعمت اللَّه ولى
نگاهدار عنان را که اشک مظلومان
پیادهایست که ره بر سواره مىبندد
مده آزار به درویش که آه دل او
آن خدنگیست که از جوشن جان میگذرد
عبرت نائینى
از تیر آه مظلوم ظالم امان نیابد
پیش از نشانه خیزد از دل فغان کمان را
صائب تبریزى
آه دل مظلوم به سوهان ماند
گر خود نبرد برنده را تیز کند
صائب تبریزى
مشو کس را به کین خانه بر انداز
که هر کس بد کند یابد بدى باز
ناصر خسرو
به کسرى چه خوش گفت بو ذر جمهر
که تا مىخرامد به کامت سپهر
مبادا به کس کینه و رزد دلت
ملرزان دلى تا نلرزد دلت
3
مگو ناخوش که پاسخ ناخوش آید
به کوه آواز خوش ده تا خوش آید
ناصر خسرو
این جهان کوه است و فعل ماندا
سوى ما آید نداها را صدا
مولوى
گر بد اندیش از تو بد بیند شود بد خواهتر
ور نکوئى از تو بیند شرمسارت میشود
ز آتش ظلم ار بسوزانى دل مظلوم را
تیره تر از دود آتش روزگارت میشود
گر کسیرا خوار سازى تا کنى خود را عزیز
عاقبت آن خوار خار رهگذارت میشود
ذوقى تبریزى
نباشد همى نیک و بد پایدار
همان به که نیکى بود یادگار
دراز است دست فلک بر بدى
همه نیکوئى کن اگر بخردى
چو نیکى کنى نیکى آید برت
بدى را بدى باشد اندر خورت
چو نیکى نمایدت کیهان خداى
تو با هر کسى نیز نیکى نماى
مکن بد که بینى به فرجام بد
ز بد گردد اندر جهان نام بد
به نیکى بباید تن آراستن
که نیکى نشاید ز کس خواستن
و گر بد کنى جز بدى ندروى
شبى در جهان شادمان نغنوى
فردوسی
عوامل و انگیزههائى که براى هماهنگى و وحدت انسانها و احساس جدّى آن ،مطرح کردیم ، می توانند مقدّماتى مناسب براى برداشتن گامهاى نخستین در مسیر درک انسان و لزوم شناخت معانى ابتدائى هماهنگى و وحدت انسانها و احساس جدّى آن بوده باشند . پس از آن مىپردازیم به عوامل و انگیزههاى عالىترى که میتوانند انسانها را به احساس یگانگى در « حیات معقول » نائل بسازند .
اگر بخواهیم از عقل در این مورد ، عقل نظرى جزئى را منظور نمائیم که آلت دست مدیریّت من در درون آدمى است ، باید ببینیم آن من در چه موقعیّتى است ؟ اگر در موقعیّت حیوانى « من هدف و دیگران وسیله » قرار دارد ، تردیدى نیست در اینکه چنین عقلى نه وحدتى مستقلّ و با ارزش خاصّ میفهمد و نه تحریکى براى احساس آن مینماید . لذا حتما مقصود عقل سلیم وارسته از سود جوئى و جزئى نگرى و
خودمحورى است که اگر هم فرض کنیم این عقل هم تابع مدیریّت من درونى است ،حتمى است که آن من درونى اگر در مسیر کمال و الا حرکت نکند نمیتواند عقلى را که تابع اوست ، از سودجوئى و جزئى نگرى و خودمحورى بالاتر ببرد . مسلّم است عقلى که توانسته است بمقام وارستگى برسد ، در مسیر کمال به پیروى از من حرکت مینماید و میتواند معناى وحدت ارزشى و برادرى و برابرى انسانها از دیدگاه والاتر را درک و دریافت نماید .
همه مکتبها و متفکّرانى که درباره اخلاق بقدر لازم و کافى اندیشیدهاند ،به وحدت مزبور و لزوم احساس آن معتقد گشتهاند . حتّى آن مکتبها و متفکّرانى که معتقد به مبدأ و معاد نبودهاند ، دم از وحدت مورد بحث و لزوم احساس آن زدهاند و عمده دلیل آن را اخلاق فاضله انسانى معرّفى کردهاند ، زیرا همه آنان که به مبدأ و معاد معتقد نیستند انسانیّت و ارزشهاى آنانرا نادیده نمىگیرند ، اگر چه استدلالى که براى اثبات وحدت ارزشى و لزوم احساس آن مینمایند به قدرت و استحکام استدلال الهیّون نمیباشد .
گرت زدست بر آید به خلق نافع باش
چو آفتاب بهر کوه و دشت طالع باش
قمر مباش که از شمس نور وام کنى
چو نور شمس به اجرام خرد ساطع باش
بجاى آنکه بلائى بجان خلق شوى
هر آن بلا که توانى زخلق دافع باش
محسن شمس ملک آرا توجّه به این نکته بسیار با اهمّیّت ضرورت دارد که حتّى آن نوع حرکتها و تحوّلات اجتماعى که سران آنان ابراز تکیه بر وحدت ارزشى انسانها نداشتند ،[ زیرا منکر مبدأ و معادى بودند که معتقدان حرفهاى مانند برخى از ارباب کلیسا و دیگر معابد براى مردم دیکته مىکردند ] با اینحال ، بر داد و فریاد وحدت و برابرى و برادرى انسانها تکیه نموده و کار خود را از پیش بردند ، و اگر وحدت گرائى اخلاقى در نهاد مردم جوامع بشرى اصالت نداشت ، آنان با مطالب خودشان در همان روزگار خود فراموش میشدند . مثل اینکه همه داد میزنند :
چون قبله نما خضر راه اهل جهان باش
سرگشته خود راهنماى دگران باش
غنى کشمیرى
( 1.2.3 ) نام شاعران این ابیات در یادم نیست .
منبع : علامه محمد تقی جعفری، شرح نهج البلاغه،جلد 17
پیامبر اکرم در خانه اش در بستر بیمارى لحظات آخر عمر را مى گذراند، جبرئیل امین مرتب به زیارتش مى آمد. پیامبر اکرم از آینده امت آگاه بود و به یقین مى دانست که چه بر آنان خواهد گذشت. از این رو نقش کامل خودرا نسبت به آینده امت ایفا کرد و رسالت پروردگارش را تبلیغ نمود. و به طور کلى همه چیز را براى مسلمانان بیان کرد و از آنچه در اطرافش مى گذشت، کاملاً آگاه بود و مى دانست که این سکوت قبل از خروش و آرامش قبل از انفجار است. نیز مى دانست که اگر تندباد حوادث وزیدن گیرد و انفجار پدید آید، بزودى سیاست شرعى نابود و سلاح کار ساز و برنده اسلام از آن گرفته مى شود و چرخ اصلى دعوت ودولت اسلامى از کار مى افتد.
امّا شخصیّتى مانند پیامبر اکرم((صلى الله علیه وآله وسلم))در برابر تندباد حوادث از پا در نیاید وآرام ننشیند تا انفجار رخ دهد. هیچ چیز او را از احساس عمیق ورأفت و رحمت به امت باز ندارد وبا آنکه دین کامل گشته و نعمت به اتمام رسیده و بیان الهى همه نیازمندیها و جزئیات مسائل زندگى را روشن ساخته، رسول خدا مى خواهد راه را براى امت خویش هموار کند و آینده را براى امت به طور خلاصه بیان کند تا بعد از او هدایت یافته هرگز گمراه نگردند و از حوادثى که در انتظار مرگ پیامبر نشسته است ـ و دهان خویش را براى بلعیدن گشوده تا اسلام ناب را مورد تهاجم قرار داده و مانع حرکت و سیر آن شود ـ سالم بیرون آیند.
خانه پیامبر اکرم((صلى الله علیه وآله وسلم)) از عیادت کنندگان و بزرگان صحابه که براى دیدار او آمده بودند موج مى زد. پیامبر فرصت را غنیمت شمرد و خواست موقعیت را به طور فشرده ولى ساده وروشن بیان کند و خطِ آینده حرکت اسلامى را ترسیم نماید. فرمود: چیزى بیاورید تا براى شما نامه اى بنویسم که هرگز بعد از آن گمراه نشوید. در این پیشنهاد پیامبر اکرم ((صلى الله علیه وآله وسلم)) چه مطلب خطا و اشتباهى بود؟ چه کسى امنیت از گمراهى را رد مى کند؟ براى چه وبه خاطر چه مصلحتى رد کند؟ وبه هر حال هر مسلمانى حق دارد پیش از مرگ خود هرچه مى خواهد وصیّت کند وبه اطرافیان وبازماندگان ودوستان خود بگوید. کسانى که وصیّت او را مى شنوند نیز آزادند که به آن عمل کنند، یا عمل نکنند. بر فرض که محمد ((صلى الله علیه وآله وسلم))یک مسلمان عادى بود و نه پیامبر ورهبر امّت، حق داشت وصیت کند. پس چرا عمر بن خطاب سخن او را در حضورش رد کرد وگفت درد بر او غلبه کرده، قرآن نزد شما است و همان ما را کفایت مى کند. آنگاه میان حاضران اختلاف شد و به یکدیگر پرخاش کردند. برخى سخن عمر را تأیید کرده و برخى سخن رسول خدا را وچون اختلاف بالا گرفت و سخنان بیهوده زیاد شد، رسول خدا فرمود: از نزدمن برخیزید.
در روایت دیگرى آمده که چون رسول خدا فرمود کاغذى بیاورید تا چیزى بنویسم که هیچ گاه گمراه نشوید، نزاع درگرفت با آنکه نزد پیامبر نزاع سزاوار و شایسته نیست، و گفتند: رسول خدا هذیان مى گوید. رسول خدا فرمود: مرا واگذارید حالتى که دارم بهتر از گفتار شما است.
طرفهاى برخورد و رویارویى:
طرف اول: محمد بن عبدالله رسول خدا خاتم پیامبران((صلى الله علیه وآله وسلم)) وامام ورئیس دولت اسلامى است.
طرف دوم: عمر بن خطاب یکى از بزرگان صحابه پیامبر اکرم و وزیر بارزى از وزراى دولت پیامبر اکرم و خلیفه دوم است.
مکان رویارویى: خانه پیامبر اکرم((صلى الله علیه وآله وسلم)).
شهود وگواهان: بزرگان صحابه.
1ـ تفرقه و جدایى و گروه بندى:
گروه اوّل: فاروق (عمر بن خطاب) را تأیید مى کردند که مانع از آن شد رسول خدا مطلبى بنویسد.
گروه دوم: کسانى بودند که رویارویى بین تابع و متبوع و میان پیامبر و پیروان را رد مى کنند و معتقدند که نباید رویارویى بین پیامبرى که تعلیمات خود را از خداوند مى گیرد و آن کسى که بر اساس اجتهاد و ظنّ و گمان خود عمل مى کند، صورت گیرد.
فاروق چون نیرویى عظیم وتازه وهولناک در صحنه ظاهر شد و توانست مانع از آن شود که پیامبر اکرم((صلى الله علیه وآله وسلم)) چیزى بنویسند، و توانست گروه بسیارى را نیز در این اندیشه ورأى با خود همراه کند و در حضور پیامبر اکرم با شخص رسول خدا برخورد نموده در برابر او ایستاد و سخن او را مردود دانست.
عمر توانست حوادث را آن گونه که مى خواست به جریان انداخته ورهبرى کند. از سوى دیگر تا کنون کسى به یقین نمى داند که چه کسى اندیشه جمع شدن در سقیفه بنى ساعده را به انصار القا کرد وچگونه پراکندگى این اجتماع التیام یافت وچه کسى آنان را به سقیفه دعوت کرد؟ همچنین کسى نمى داند که عمر چگونه از آن اجتماع با خبر شد، با آنکه هیچ یک از مهاجرین خبردار نشدند. آنچه ثابت است این است که در این اجتماع فقط سه نفر از مهاجرین بودند: ابوبکر، عمر وابو عبیده. نیز ثابت ومسلم است که ابوبکر در تجهیز پیامبر اکرم به عترت طاهره وخاندان پاک پیامبر کمک مى کرد. عمر او را فرا خواند ووى را از حادثه واجتماع سقیفه با خبر کرد. روشن است که عمر و ابوبکر هنگام به سقیفه به ابو عبیده به گونه اى تصادفى برخورد کردند و او را نیز به همراه خود بردند!!!
دیر یا زود پژوهشگران ومحققان کشف خواهند کرد که فاروق در طرح وبرنامه ریزى قدرت بزرگى بوده که هیچ یک از همردیفان او در آن حد نبودند. عمر نقش مؤسس دوران بعد از پیامبر اکرم((صلى الله علیه وآله وسلم))را داشت. وى همه چیز را براى آینده حکومت اسلامى ترتیب داد. از جمله آن که بنى هاشم نباید میان خلافت ونبوت جمع کنند. خلافت از آن به بعد در میان غیر بنى هاشم چرخید وحق خالص کسانى شد که بر اوضاع غلبه یافته ومسلط شدند، با صرف نظر از اینکه وسیله پیروزى و چیره گى او شرعى است یا غیر شرعى.
در پى رویارویى با پیامبر اکرم((صلى الله علیه وآله وسلم)) اندیشه غلبه وبرترى وترجیح تابع بر امام ومتبوع، رشد کرد واین شبهه وحیرت وسرگردانى را به وجود آورد که آیا حق با کدام است با تابع است یا با پیشوا و متبوع؟
دلیل فاروق براى رد سخن رسول خدا و جلوگیرى از نامه نوشتن آن حضرت این بود که درد پیامبر((صلى الله علیه وآله وسلم)) شدید است و نامه نوشتن در چنین حالتى گاهى خطر آفرین است و گروهى از صحابه نیز با فاروق هم صدا شدند وگرفتار شک وتردید گردیدند.
دلیل گروه دیگر وموافقان نگارش نامه توسط رسول خدا((صلى الله علیه وآله وسلم)) این بود که محمد((صلى الله علیه وآله وسلم)) تا زمانى که روحش به محضر حق پرواز نکرده و از دنیا نرفته همواره پیامبر است و هرگز پیامبر از روى هواى نفس سخن نگوید و این امرى یقینى است و رها کردن یقین و سراغ "شک" رفتن امرى نامعقول است و بیمارى هم مانع از سخن گفتن نمى شود.
منبع: کتاب ((پژوهشی در عدالت صحابه))
می خواهم عرض کنم که اسناد و مدارک عقلی نقلی و تجربی داریم که عظمت و پیشرفت دنیای اسلام همیشه در سایه اتحاد و شکست ها و عقب افتادگی هایش همیشه در سایه تفرقه و تنازع بود. البته این تفرقه با اختلاف نظر فرق دارد. قرآن و پیامبر(ص ) اختلاف نظر را می پذیرفتند. « لااکراه فی الدین » این سخن را تایید می کند و آیات و روایات فراوانی نشان می دهند که جامعه در سایه نقادی ها اظهارنظرها بحث ها و اتباع احسن تکامل می یابد. اسلام این راه را باز گذاشت . باید آن قدر سعه صدر داشته باشیم که بحث های اجتماعی عقیدتی تاریخی فرهنگی و فلسفی را تحمل کنیم . نظرات گوناگون در محافل اهل علم مطرح شود. منتها نیاز به داور است که جایش خالی است و باید فکری برای داوری بکنیم . این خوب است عیب آن است که دچار تفرق و تنازع می شویم .
... [خداوند در سوره انفال] می فرماید : « ولاتنازعوا و تفشلوا » با تنازع خود را فشل نکنید و ابهت خود را از دست ندهید که دشمن احساس آرامش کند. در مسایلی که نیاز به صبر دارد با صبوری همدیگر را تحمل و با هم کار کنید. آیات فراوانی داریم که برای شما علما تحفه ای نیست که عرض کنم .
مسیر تاریخ را عرض کردم و به سیره پیامبر(ص ) برمی گردم . به راهی که پیامبر(ص ) رفتند عمل کنیم . همه ما هم قبول داریم . هم در کتابهای اهل سنت هست و هم شیعیان نوشتند. وقتی کار پیامبر(ص ) در مکه با انسان سازی کامل شد و فضای مکه برای پیاده کردن پیام آسمانی آماده نبود و بنا شد به مدینه بروند چه کردند.
دو بیعت قبل از هجرت پیامبر(ص ) را نگاه کنید. پیامبر سعی کرد وقتی با مردم یثرب بیعت می کند از همه قبایل حضور داشته باشند. سران دو قبیله اوس و خزرج و دیگر قبایل جمع شدند و با پیامبر(ص ) بیعت کردند تا زمینه وحدت در مدینه فراهم شود. به مدینه هم که آمدند در همان سال اول و حتی قبل از جنگ بدر کار عجیبی کردند. اولا بین مسلمانان عقد اخوت بستند که از نوع تشریفاتی نبود. از قبیله های متنازع که سالها جنگ را در روابط خود داشتند افراد شاخص را انتخاب و آنها را برادر هم می کردند. احکام موثری هم برای این عقد اخوت بود که کم کم آن احکام نسخ شد ولی در اوایل قوی بود. عهد برادری آثار زیادی داشت .
پیامبر به این هم اکتفا نکردند. همه قبایل یهود را که آن زمان از لحاظ مالی سلاح استحکامات ارتباطات و دانش در جزیره العرب نیرومند بودند جمع کردند. قدرت علمی یهود به خاطر این بود که وارث کتاب آسمانی تورات بودند و با آن دانش در عصر جاهلیت جزیره العرب با انحرافاتی که داشتند سرآمد تفکرات الهی بودند. هم نفوذ فرهنگی و اقتصادی و هم قدرت تهاجم داشتند. پیامبر(ص ) آنها را با بقیه قبایل و گروههایی که مسلمان شده بودند جمع کردند و یک پیمان جامع را به امضای آنها رساندند. حیف که فرصت نیست متن پیمان را برای شما بخوانم . البته خودتان اهل مطالعه هستید ویا مراجعه و مطالعه می کنید. این پیمان واقعا پیام جالبی دارد. در بندهای پیمان بین مسلمانان و یهودیان نکات مهمی وجود دارد. همه دردهایی که ممکن بود در یثرب به وجود بیاید پیش بینی و راه حل ارائه شده بود. تعهدات هم آمد و بالاتر از همه پیامبر(ص ) به عنوان داور انتخاب شده بودند. چون هر پیمانی می تواند در آینده در تفسیر موجب اختلاف شود. این طبیعی است و همه جا هست . بنا شد هر کجا اختلافی در مفهوم پیمان پیدا شد پیامبر اکرم (ص ) داوری کنند.
یثرب و اطراف آن را با آن پیمان کاملا متحد کردند. البته یهودیان بعدها تخلف کردند و مجازات شدند. تا این اتحاد برقرار بود کسی به آنها و سرزمین آنها چشم طمع نداشت . دشمن مشترکشان بت پرستان و مشرکان مکه بودند و برای مقابله بااین دشمن روی مشترکات اهل کتاب تکیه شد.
با اینکه این پیمان مربوط به 1400 سال پیش آنهم نسبت به امروز مربوط به مدینه کوچک است بندهایی دارد که بسیار مهم است . باید این بندها را متناسب با روز کنیم و بس جهان اسلام و سایر اهل کتاب که در خیلی از مسایل با مسلمانان مشترک هستند مطرح کنیم . اگر یک پیمان رسمی نمی شود می تواند یک تعهد نانوشته از سوی علمای فرق و ادیان باشد. درست است کسانی که امروز تهاجم می کنند مسیحی هستند ولی آنها برای گسترش پیام حضرت مسیح تهاجم نمی کنند. آنها برای مسایلی تهاجم می کنند که حضرت مسیح از آنها بیزار است و رسالت حضرت مسیح ضد آنها بود. ولی بالاخره اسم آنها مسیحی است و در کلیسا حاضر می شوند در مسایل تعبد و شاید عقاید خاصی داشته باشند که بحث دیگری است .
می خواهم عرض کنم که اگر روی مشترکات تکیه و تاکید کنیم با همین قرآن و با سنت و سیره پیامبر(ص ) و ائتلافی که آن حضرت درست کردند و درسی که این ائتلاف به همه ما می دهد می توانیم تعامل سازنده ای با همه ادیان دیگر داشته باشیم . آن موقع از طرف مکه تهدید می شدند که با آن پیمان جلوی تهدید را گرفتند. پس راه تقویت دنیای اسلام الاذن روشن است .
شرایط ما هم واقعا ویژه است . اکثر شما خیلی خوب می توانید شرایط امروز را تحلیل کنید که درگیری های فرقه ای بین پیروان اسلام بزرگترین گناه کبیره است . گناهی از این بزرگتر نداریم . نمی توانید گناهان شخصی را با این گناه مقایسه کنید. ممکن است انسانهایی فاسق و فاجر و آلوده باشند اما آثارشان در محدوده خودشان است . این فسق که فرق اسلامی را در مقابل هم قرار دهیم تا جائی که همدیگر را قربه الی الله بکشند خیلی بد است . لحظه ای فکر کنید این افرادی که در بغداد کابل و جاهای دیگر خودشان را منفجر می کنند تا یک مسلمان را بکشند و یا یک مسجد را تخریب کنند چه کسانی هستند چه تفکری دارند چه ارتباطی بین اینها و اسلام و قرآن است از کجا اینها این قدر به انحراف افتادند
بالاخره اهل علم علما و همه ما وظیفه داریم این مسایل را با صراحت بگوییم . فرقی نمی کند که این افراد شیعه سنی عراقی ایرانی و... باشند. مسئله ما این است که چگونه می توانیم برای یک مسلمان اجازه صادر کنیم که این گونه با برادر مسلمان خود برخورد کند آن هم موقعی که دشمنان ما در خانه ما هستند.
جنگی که بین فرق شیعه و سنی در عراق دیده می شود با هیچ دلیلی نمی توان آنرا به اسلام مربوط کرد. اگر ما طلبه ها هم دنبال این نزاعهای جانانه افراد تندرو افراطی و جاهل کشیده شویم و از این و آن حمایت کنیم جای تاسف بسیار دارد شکی نیست که آمریکایی ها به این اختلافات و درکیری های شیعه و سنی و درگیری های قومی و مذهبی اهل کتاب و مسلمانان دل بستند. آنها همیشه به این حربه چسبیده بودند و امروز هم به آن چسبیده اند. شرایط هم به گونه ای است که مسایل روشن روشن است . چرا این بحث ها در خلیج فارس و اطراف آن این همه داغ است چرا اینگوه است دلیلش روشن است . خداوند منابعی را در این منطقه در سرزمین وحی و اطراف سرزمین وحی قرار داد که امروز منابع حیاتی است . هیچ کشوری بدون انرژی نمی تواند ادامه حیات بدهد. مقدار کشف شده منابع انرژی در منطقه ما دنیا را به خود وابسته کرده است . این غارتگران و این قدرتهای طماع به فکر این هستند که کلید این گنجها را در اختیار داشته باشند.
دنیای اسلام حرفی ندارد که آنها مثل کالاهای دیگر از این منابع استفاده کنند. آنها به ما که کالا می دهند و ما هم به آنها نفت می دهیم . این تعامل تجاری و همکاری های فنی کاملا قابل قبول و درک است . کسی نمی خواهد نفت خود را زیرزمین مدفون کند و استفاده نکند. ولی آنها می خواهند صاحب باشند و با این اهرم دیگر رقیبانشان را از میدان بیرون کنند. واقعا این منازعه از طرف آنها ظالمانه و از طرف ما مظلومانه است . به حکم خدا قرآن سنت پیامبر(ع ) و به عقل و تجربه مان از وظایف ماست که سعی کنیم این فضای همکاری را در دنیای اسلام تقویت کنیم .
شما می دانید که یک میلیارد و نیم مسلمان یک چهارم جمعیت دنیا را شامل می شود و به همین مقدار بازار دنیا مربوط به مسلمانان است . به قول غربی ها که معمولا آمار را پایین می گیرند 18 درصد تولید داخلی دنیا در مناطق اسلامی است . بهترین مراکز سوق الجیشی دنیا دردست مسلمانان است . تنگه های حساس دنیا در اقیانوسها و دریاها مربوط به کشورهای اسلامی است . در سازمان ملل 58 رای داریم ولی هر وقت دشمنان اسلام بخواهند علیه کشورهای اسلامی رای بگیرند با اعمال نفوذ حتی از این آرا استفاده می کنند.
این عظمت و سرمایه هایی که خداوند به ما داد و لطفی که به بشریت دارد که این مکتب الهی قرآن و این هدایت را از طریق امت اسلامی در اختیار انسانها گذاشته است خیلی عظمت دارند. این سرمایه ها را داشته باشیم و ذلیل قدرتهای متجاوز مستکبر و سلطه طلب باشیم بدون شک مبغوض خداوند است . با توجه به اینکه قرآن با صراحت از ما خواسته زیر بار زور نرویم این وظیفه برای ما قطعی است .
منتخب از نامه آیت الله رفسنجانی به کنگره وحدت اسلامی-تهران فروردین ۱۳۸۶
به نقل از روزنامه جمهوری اسلامی