در زندگانی امام حسن مجتبی (ع) و سیره آن حضرت نکات ارزندهای وجود دارد. حلم و صبر آن حضرت، بخشش و کرامت وی، عبادت و بندگی او از نکات مهم در سیره آن حضرت است؛ اما در بعد سیاسی، صلح امام مجتبی (ع) حقایق نهفته فراوانی دارد و در سیره امروز مسلمانان بسیار آموزنده خواهد بود؛ به ویژه آنکه صلح آن حضرت در اتحاد و انسجام مسلمانان بسیار نقشآفرین بود و در این مسیر، درخت اسلام تنومند شد و ثمر داد. امام مجتبی (ع) خود علت صلح را در گفتوگوی یاران و دشمنان بیان فرموده است. پاسخهای حضرت به اعتراضها و شکوهها متناسب با درایت و میزان فهم پرسشگر بوده است. از این رو گاه به ظاهر تفاوتهایی در پاسخها مشاهده میشود. اکنون به برخی از پاسخها اشاره میکنیم:
1. امام مجتبی (ع) در پاسخ مالک بن ضمره که از اصحاب و یاران علی (ع) و از ملازمان ابوذر غفاری بوده فرمود: «ترسیدم ریشه مسلمانان از زمین کنده شود و کسی از آنان باقی نماند، از این رو خواستم با مصالحهای که صورت گرفت، حافظ و نگهداری برای دین باقی بماند». (1)
2. حجربن عدی از یاران با وفای امیرمؤمنان (ع) بود؛ چنان امر صلح بر یاران گران آمده بود که حجر نیز زبان به شکوه باز کرد و گفت: «به خدا قسم، دوست داشتم که میمردم و همگی با تو جان میدادیم و چنین ماجرایی را نمیدیدیم. اکنون ما شکست خورده و غمزده به خانههای خود باز میگردیم و دشمنان ما شاد و پیروز به شام باز میگردند!» امام دست حجر را گرفت و به گوشه خلوتی برد و فرمود: «ای حجر، سخنت را در مجلس معاویه شنیدم، ولی هر انسانی مجبور نیست هر آنچه تو دوست داری دوست بدارد و رأی و نظراتش همانند افکار تو باشد، به خدا قسم، من صلح را نپذیرفتم مگر به سبب بقای شما و اراده خداوند متعال در هر روز به گونهای است». (2)
3. امام در پاسخ عدی بن حاتم فرمود: «من دیدم مردم اشتیاق فراوانی به صلح دارند و از جنگ بیزارند، بنابراین نخواستم جنگ را به آنها تحمیل کنم و بهتر دانستم به روزی که موعد آن خواهد رسید موکول نمایم، زیرا اراده خداوند هر روز به گونهای است». (3)
4. بُشر همدانی در مدینه با امام حسن (ع) ملاقات کرد، رو در روی امام ایستاد و گفت: «السلام علیک یا مُذِلَّ المؤمنین؛ سلام بر تو ای خوارکننده مؤمنان». امام جواب سلامش را داد و فرمود: بنشین. او نشست. در جواب او فرمود: «من مؤمنان را خوار نکردم! بلکه به آنها عزت بخشیدم، قصدم از صلح این بود که شما را از مرگ برهانم؛ زیرا دیدم یارانم آماده جنگ نیستند». (4)
5. ابوسعید عقیصاتمی به امام گفت: ای پسر رسول خدا، چرا در برابر معاویه سستی کردی و صلح با او را پذیرفتی؟ تو خود میدانی که حق با توست و معاویه فردی گمراه و سرکش است». امام در پاسخش فرمود: «مگر من حجّت خدا بر بندگانش نیستم و بعد از پدرم پیشوای مسلمانان نمیباشم؟» ابوسعید گفت: چنین است. امام فرمود: «مگر رسول خدا (ص) درباره من و برادرم نفرمود: حسن و حسین هر دو امام و پیشوای شمایند، قیام کنند یا ساکت باشند؟ گفت: آری. امام فرمود: «پس من امام و پیشوای شمایم، با آنان به جنگ برنخیزم یا مصالح نمایم. ابوسعید، من به همان سبب با معاویه صلح کردم که پیامبر خدا با قبیله بنی ضمره و قبیله بنی اشجع و مردم مکه در حدیبیه صلح کرد. آنان کافران به نزول قرآن بودند و معاویه و یارانش کافران به تأویل و تفسیر صحیحاند. وقتی من از جانب خدای متعال امام مسلمانانم نباید در جنگ یا صلح مرا متهم به نادانی کنید، اگرچه حکمت و علت آن را ندانید و امر بر شما مشتبه گردیده باشد.
... اگر من این کار را نمیکردم، حتی یک نفر از یاران و شیعیانم در روی زمین زنده نمیماند و همگی را میکشتند». (5)
6. جاریه بن قدامه نزد امام حسن (ع) آمد و دست در دست او نهاد، با او بیعت کرد و به او تسلیت گفت و گفت: چرا نشستهای؟ خدا تو را رحمت کند! حرکت کن! پیش از آنکه دشمن به سوی تو راه افتدف ما را به سوی او رهبری کن. امام مجتبی (ع) در پاسخ فرمود: «اگر همه این مردم چون تو بودند، رهسپارشان میکردم! ولی یک دوم یا یک دهم مردم این عقیده را ندارند». (6)
7. اصبهانی با سند خود از جبیر بن نفیر نقل کرده است: به امام حسن (ع) عرض کردم: مردم میگویند که تو خواهان خلافتی! حسن (ع) فرمود: «جمجههای عرب در دستانم قرار دارد که میجنگند با هر که بجنگم، و میسازند با هرکه بسازم، و آن را رها کردم تا خشنودی خدا را به دست آرم، و خون امت محمد (ص) را نگه دارم». (7)
8. امام حسن (ع) در پاسخ به نکوهش برخی از مردم فرمود: «وای بر شما! شما از اهمیت کار من آگاه نیستید. سوگند به خدا آنچه کردم، برای شیعیان من، از آنچه آفتاب بر آن میتابد یا از آن غروب میکند بهتر است!». (8)
9. در مدینه، شخصی نزد امام حسن (ع) – که نامهای در دست داشت – رفت و گفت: این چیست؟ امام حسن (ع) فرمود: «نامهای از معاویه است که در آن، مرا بیم میدهد و تهدید میکند». گفت: میتوان از او حق خود را بگیری؟ آن حضرت فرمود: آری، ولی بیم دارم که در قیامت، هفتاد یا هشتاد هزارنفر – یا کمتر یا بیشتر – بیایند، در حالی که رگهای بدنشان، خون تراوش میکند، و همه از خدا کمک میجویند که چرا خونشان ریخته شد». (9)
10. امام مجتبی (ع) در پاسخ به درخواست مسیّب بن نجبه که از امام خواسته بود بیعت خود را با معاویه بشکند و به نبرد بپردازد فرمود: «مسیّب! پیمانشکنی شایسته ما نیست و خیری ندارد. اگر در این بیعت، دنیا را میخواستم [قطعاً با او میجنگیدم؛ زیرا] معاویه در برخورد و درگیری از من شکیباتر نیست، و در هنگامه نبرد از من پایدارتر نیست و چون کارزار ماندگار گردد، از من نیرومندتر نخواهد بود؛ لیکن با این بیعتف مصلح شما و بازداشتن از درگیری شما را میخواستم ... ». (10)
11. امام در پاسخ به اعتراض سلیمان بن صُرَد و برخی دیگر فرمود: «... خدا را و شما را گواه میگیرم که من در این صلح، جز حفظ خون شما و اصلاح پیمان شما را نخواستم». (11)
آنچه در پیش آوردیم بخشی از پاسخهای امام مجتبی (ع) در اعتراض و شکوه افراد به ماجرای صلح بود. امام در برخی از این پاسخها به صراحت ریخته نشدن خون مسلمانان و جلوگیری از اختلاف و چنددستگی در جامعه را علت صلح خود بیان فرموده، و در برخی دیگر با تلویح، این مسائل را علت صلح خویش دانسته است.
برخی از صلحهای پیامبر اکرم (ص) خود میتواند دلیل آن باشد که روش و سیره امام مجتبی (ع) (با توجه به شرایط) همان روش و سیره پیامبر (ص) است، و این به واقع، فتح عظیم و مبین است؛ چه اینکه صلح اگر با درایت و احتساب شرایط باشد، ارزشی کمتر از جهاد و نبرد ندارد؛ از این رو خداوند پس از ماجرای صلح حدیبیّه پیامبر (ص)، آیه «انا فتحنا لک فتحاً مبینا» را نازل فرمود؛ چه اینکه صلح همراه با تدبّر پیامبر (ص) خود فتح مبین بود و مسلمانان تا سالها از آن بهره میبردند.
در روزگار امام حسن (ع) روم شرقی آشکارا به دشمنی با اسلام میپرداخت و سودای حمله به بلاد اسلامی را در سر میپروراند. در داخل نیز مردم از جنگ و نبرد خسته بودند؛ شاهد آن سخنرانی امام در تهییج مردم برای نبرد و سکوت آنان است، به گونهای که یکی از یاران امام (ع) به خشم آمد و زبان به توبیخ و سرزنش مردم باز کرد. با این همه، پس از ده روز اقامت امام، فقط چهار هزار نفر به اردوگاه امام آمدند. جامعه دوران امام نیز جامعهای گونهگون بود. در کوفه خوارج، مسلمانان غیر عرب و طرفداران بنیامیّه حضور داشتند. سپاه امام نیز ناهماهنگ بود: سپاه آن حضرت را برخی از یاران امیرمؤمنان (ع)، خوارج، آنان که به دنبال غنیمت بودند، افراد شکّاک و دو دل و متعصّبان قبیله و عشیره تشکیل داده بودند؛ منافقان نیز به شدت در تفرقه مردم میکوشیدند و فرماندهان خائن، به دنبال تسلیم امام بر معاویه بودند!
با این اوضاع، امام صلاح امت را این دید که صلح را بپذیرد تا خون مسلمانان ریخته نشود و تفرقه در امت اسلام باعث حمله روم شرقی و نابودی درخت نوپای اسلام در آن روزگار نشود، ضمن آنکه در سایه این صلح ماهیّت شوم بنی امیه آشکار خواهد شد و مردم نتیجه وانهادن جهاد را در مییابند، چنان که آن حضرت، خود به مردم فرموده بود که در حکومت بنیامیّه روی آرامش و رفاه را نخواهند دید.
عنایت آن حضرت به حفظ اتحاد و انسجام مسلمانان تا آنجا بود که حتی پیش از مرگ به برادرش امام حسین (ع) سفارش کرد که اجازه ندهد در تشییع جنازه وی، خونی بر زمین ریخته شود.
امروز شیعه به وجود چنین امامانی فخر و مباهات میکند؛ امامانی که به احیای دین خدا میاندیشیدهاند و پیوسته به دنبال برادری اسلامی، نگهداشت اتحاد و انسجام امت و پایداری اسلامی بودهاند و آنجا که صلاح امت و اسلام را بر وانهادن حق مسلّم خویش میدانستند، از آن دریغ نمیورزیدند؛ چنین امامانی شایسته پیرویاند، چه صلح را پیشه سازند و چه جنگ و نبرد را در پیش گیرند؛ چه با سلاح تدبیر به سراغ دشمن آیند و چه با سلاح شمشیر؛ چه حماسه صلح را رقم زنند و چه طوفان عاشورا را؛ اینان هماره شایسته پیرویاند، چنان که پیامبر اسلام (ص) فرمود: «الحَسَنُ والحُسَین امامان قاما او قَعَدا؛ حسن و حسین اماماند، چه راه قیام را پیش گیرند و چه نگیرند». (12)
پیافزود:
1. حیاة الامام الحسن بن علی (ع)، باقر شریف قرشی، ج 2، ص 276.
2. مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص41.
3. حیاة الامام الحسن بن علی (ع)، باقر شریف قرشی، ج 2، ص274.
4. همان، ص278.
5. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 44، ص1.
6. همان، ص18.
7. همان، ص25.
8. فرهنگ جامع سخنان امام حسن (ع)، جمعی از نویسندگان، صص294 و 295.
9. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج13، ص281.
10. الفتوح، ابن اعثم، ج 3 و 4، ص295.
11. فرهنگ جامع سخنان امام حسن (ع)، جمعی از نویسندگان، صص190-293.
12. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 44، ص1.
به نقل از خبرگزاری رسا