پیامبر اکرم در خانه اش در بستر بیمارى لحظات آخر عمر را مى گذراند، جبرئیل امین مرتب به زیارتش مى آمد. پیامبر اکرم از آینده امت آگاه بود و به یقین مى دانست که چه بر آنان خواهد گذشت. از این رو نقش کامل خودرا نسبت به آینده امت ایفا کرد و رسالت پروردگارش را تبلیغ نمود. و به طور کلى همه چیز را براى مسلمانان بیان کرد و از آنچه در اطرافش مى گذشت، کاملاً آگاه بود و مى دانست که این سکوت قبل از خروش و آرامش قبل از انفجار است. نیز مى دانست که اگر تندباد حوادث وزیدن گیرد و انفجار پدید آید، بزودى سیاست شرعى نابود و سلاح کار ساز و برنده اسلام از آن گرفته مى شود و چرخ اصلى دعوت ودولت اسلامى از کار مى افتد.
امّا شخصیّتى مانند پیامبر اکرم((صلى الله علیه وآله وسلم))در برابر تندباد حوادث از پا در نیاید وآرام ننشیند تا انفجار رخ دهد. هیچ چیز او را از احساس عمیق ورأفت و رحمت به امت باز ندارد وبا آنکه دین کامل گشته و نعمت به اتمام رسیده و بیان الهى همه نیازمندیها و جزئیات مسائل زندگى را روشن ساخته، رسول خدا مى خواهد راه را براى امت خویش هموار کند و آینده را براى امت به طور خلاصه بیان کند تا بعد از او هدایت یافته هرگز گمراه نگردند و از حوادثى که در انتظار مرگ پیامبر نشسته است ـ و دهان خویش را براى بلعیدن گشوده تا اسلام ناب را مورد تهاجم قرار داده و مانع حرکت و سیر آن شود ـ سالم بیرون آیند.
خانه پیامبر اکرم((صلى الله علیه وآله وسلم)) از عیادت کنندگان و بزرگان صحابه که براى دیدار او آمده بودند موج مى زد. پیامبر فرصت را غنیمت شمرد و خواست موقعیت را به طور فشرده ولى ساده وروشن بیان کند و خطِ آینده حرکت اسلامى را ترسیم نماید. فرمود: چیزى بیاورید تا براى شما نامه اى بنویسم که هرگز بعد از آن گمراه نشوید. در این پیشنهاد پیامبر اکرم ((صلى الله علیه وآله وسلم)) چه مطلب خطا و اشتباهى بود؟ چه کسى امنیت از گمراهى را رد مى کند؟ براى چه وبه خاطر چه مصلحتى رد کند؟ وبه هر حال هر مسلمانى حق دارد پیش از مرگ خود هرچه مى خواهد وصیّت کند وبه اطرافیان وبازماندگان ودوستان خود بگوید. کسانى که وصیّت او را مى شنوند نیز آزادند که به آن عمل کنند، یا عمل نکنند. بر فرض که محمد ((صلى الله علیه وآله وسلم))یک مسلمان عادى بود و نه پیامبر ورهبر امّت، حق داشت وصیت کند. پس چرا عمر بن خطاب سخن او را در حضورش رد کرد وگفت درد بر او غلبه کرده، قرآن نزد شما است و همان ما را کفایت مى کند. آنگاه میان حاضران اختلاف شد و به یکدیگر پرخاش کردند. برخى سخن عمر را تأیید کرده و برخى سخن رسول خدا را وچون اختلاف بالا گرفت و سخنان بیهوده زیاد شد، رسول خدا فرمود: از نزدمن برخیزید.
در روایت دیگرى آمده که چون رسول خدا فرمود کاغذى بیاورید تا چیزى بنویسم که هیچ گاه گمراه نشوید، نزاع درگرفت با آنکه نزد پیامبر نزاع سزاوار و شایسته نیست، و گفتند: رسول خدا هذیان مى گوید. رسول خدا فرمود: مرا واگذارید حالتى که دارم بهتر از گفتار شما است.
طرفهاى برخورد و رویارویى:
طرف اول: محمد بن عبدالله رسول خدا خاتم پیامبران((صلى الله علیه وآله وسلم)) وامام ورئیس دولت اسلامى است.
طرف دوم: عمر بن خطاب یکى از بزرگان صحابه پیامبر اکرم و وزیر بارزى از وزراى دولت پیامبر اکرم و خلیفه دوم است.
مکان رویارویى: خانه پیامبر اکرم((صلى الله علیه وآله وسلم)).
شهود وگواهان: بزرگان صحابه.
1ـ تفرقه و جدایى و گروه بندى:
گروه اوّل: فاروق (عمر بن خطاب) را تأیید مى کردند که مانع از آن شد رسول خدا مطلبى بنویسد.
گروه دوم: کسانى بودند که رویارویى بین تابع و متبوع و میان پیامبر و پیروان را رد مى کنند و معتقدند که نباید رویارویى بین پیامبرى که تعلیمات خود را از خداوند مى گیرد و آن کسى که بر اساس اجتهاد و ظنّ و گمان خود عمل مى کند، صورت گیرد.
فاروق چون نیرویى عظیم وتازه وهولناک در صحنه ظاهر شد و توانست مانع از آن شود که پیامبر اکرم((صلى الله علیه وآله وسلم)) چیزى بنویسند، و توانست گروه بسیارى را نیز در این اندیشه ورأى با خود همراه کند و در حضور پیامبر اکرم با شخص رسول خدا برخورد نموده در برابر او ایستاد و سخن او را مردود دانست.
عمر توانست حوادث را آن گونه که مى خواست به جریان انداخته ورهبرى کند. از سوى دیگر تا کنون کسى به یقین نمى داند که چه کسى اندیشه جمع شدن در سقیفه بنى ساعده را به انصار القا کرد وچگونه پراکندگى این اجتماع التیام یافت وچه کسى آنان را به سقیفه دعوت کرد؟ همچنین کسى نمى داند که عمر چگونه از آن اجتماع با خبر شد، با آنکه هیچ یک از مهاجرین خبردار نشدند. آنچه ثابت است این است که در این اجتماع فقط سه نفر از مهاجرین بودند: ابوبکر، عمر وابو عبیده. نیز ثابت ومسلم است که ابوبکر در تجهیز پیامبر اکرم به عترت طاهره وخاندان پاک پیامبر کمک مى کرد. عمر او را فرا خواند ووى را از حادثه واجتماع سقیفه با خبر کرد. روشن است که عمر و ابوبکر هنگام به سقیفه به ابو عبیده به گونه اى تصادفى برخورد کردند و او را نیز به همراه خود بردند!!!
دیر یا زود پژوهشگران ومحققان کشف خواهند کرد که فاروق در طرح وبرنامه ریزى قدرت بزرگى بوده که هیچ یک از همردیفان او در آن حد نبودند. عمر نقش مؤسس دوران بعد از پیامبر اکرم((صلى الله علیه وآله وسلم))را داشت. وى همه چیز را براى آینده حکومت اسلامى ترتیب داد. از جمله آن که بنى هاشم نباید میان خلافت ونبوت جمع کنند. خلافت از آن به بعد در میان غیر بنى هاشم چرخید وحق خالص کسانى شد که بر اوضاع غلبه یافته ومسلط شدند، با صرف نظر از اینکه وسیله پیروزى و چیره گى او شرعى است یا غیر شرعى.
در پى رویارویى با پیامبر اکرم((صلى الله علیه وآله وسلم)) اندیشه غلبه وبرترى وترجیح تابع بر امام ومتبوع، رشد کرد واین شبهه وحیرت وسرگردانى را به وجود آورد که آیا حق با کدام است با تابع است یا با پیشوا و متبوع؟
دلیل فاروق براى رد سخن رسول خدا و جلوگیرى از نامه نوشتن آن حضرت این بود که درد پیامبر((صلى الله علیه وآله وسلم)) شدید است و نامه نوشتن در چنین حالتى گاهى خطر آفرین است و گروهى از صحابه نیز با فاروق هم صدا شدند وگرفتار شک وتردید گردیدند.
دلیل گروه دیگر وموافقان نگارش نامه توسط رسول خدا((صلى الله علیه وآله وسلم)) این بود که محمد((صلى الله علیه وآله وسلم)) تا زمانى که روحش به محضر حق پرواز نکرده و از دنیا نرفته همواره پیامبر است و هرگز پیامبر از روى هواى نفس سخن نگوید و این امرى یقینى است و رها کردن یقین و سراغ "شک" رفتن امرى نامعقول است و بیمارى هم مانع از سخن گفتن نمى شود.
منبع: کتاب ((پژوهشی در عدالت صحابه))